کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منی منی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منی منی
لغتنامه دهخدا
منی منی . [ ] (اِخ ) نام ایل کرد از طایفه ٔ پشتکوه . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 68). ظاهراً می می .
-
جستوجو در متن
-
جام حیدری
لغتنامه دهخدا
جام حیدری . [ م ِ ح َ / ح ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رطل گران . جام یک منی . جام ده منی : کیست نیاز من کند یک دو سه جام حیدری تا بنمایم ای صنم آینه ٔ سکندری . ناصرعلی (از آنندراج ).رجوع به جام یک منی و جام ده منی شود.
-
ابطح
لغتنامه دهخدا
ابطح . [ اَ طَ ] (اِخ ) جائی است بین مکه و منی و مسافت آن از هر دو بیک اندازه و شاید به منی نزدیکتر است و ازین جهت به مکه و منی هر دو نسبت داده میشود. و بعضی گویند ابطح ، ذوطوی است و این سخن درست نباشد.
-
مایی
لغتنامه دهخدا
مایی . (حامص ) «ما» بودن . انیت . انانیت . (فرهنگ فارسی معین ). || خودپرستی . (ناظم الاطباء).- مایی و منی ؛ خودپرستی و تکبر. (ناظم الاطباء) : در بحر مایی و منی افتاده ام بیارمی تا خلاص بخشدم از مایی و منی .حافظ.
-
کنجدین
لغتنامه دهخدا
کنجدین . [ ک ُ ج ُ] (ص نسبی ) منسوب به کنجد. از کنجده کرده . از کنجد.کنجددار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شمس دنیا تو فخر دین منی فخر دنیا تو شمس دین منی گر همه نیکوان ترینه شوندتو کبیتای کنجدین منی .طیان .
-
اقماد
لغتنامه دهخدا
اقماد. [ اِ ] (ع مص ) گردن بلند کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || برخیزانیدن نره را و روان کردن منی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بنعوظ واداشتن و انزال منی .
-
مزدلفة
لغتنامه دهخدا
مزدلفة. [ م ُ دَ ل ِ ف َ ] (اِخ ) موضعی است میان عرفات و منی . (منتهی الارب ). نام جایی به مکه ٔ معظمه . (آنندراج ) (غیاث ). جایی در مکه ٔ معظمه مابین عرفات و منی . (ناظم الاطباء). و رجوع به مزدلفه شود. جائی است که حاجیان در آن بیتوته کنند آنگاه که ا...
-
امناء
لغتنامه دهخدا
امناء. [ اِ ] (ع مص ) منی انداختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). منی بیرون آوردن . (ترجمان مهذب عادل بن علی ). منی افکندن . (تاج المصادر بیهقی ). || بیرون آمدن منی . (آنندراج ). || به مِنی ̍ (منا) درآمدن و فرود آمدن در آن . (منتهی الارب ) (ناظم الا...
-
یک منه
لغتنامه دهخدا
یک منه . [ ی َ / ی ِ م َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) یک منی . به وزن یک من . (یادداشت مؤلف ). رجوع به یک منی شود.
-
مائی
لغتنامه دهخدا
مائی . (حامص ) کبر. عجب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خودپرستی . (منتهی الارب ).- مائی و منی ؛ خودپرستی و تکبر. (منتهی الارب ). عجب و غرور و کبر. (آنندراج ). تفاخر به خانواده و به خود کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شوکت و صولت مائی و منی به ح...
-
محصب
لغتنامه دهخدا
محصب . [ م ُ ح َص ْ ص َ ] (اِخ ) شعبی است مابین مکه و منی که به سوی ابطح میرود. (منتهی الارب ). جایی است بین مکه و منی که به منی نزدیکتر از مکه است و بطحاء مکه می باشد که خیف بنی کنانه است و حدش از جیحون رو به منی است و گویند حدش مابین شعب عمرو تا شع...
-
نحر
لغتنامه دهخدا
نحر. [ ن َ ] (اِخ ) (مسجدالَ ...) نام مسجدی در منی . (منتهی الارب ).
-
افاعیه
لغتنامه دهخدا
افاعیه . [ اُ ی َ ] (اِخ ) رودباری است به منی . (منتهی الارب ). وادی است از منی بدان جا آب جریان می یابد. و حازمی آن را در راه مکه از طریق کوفه ، آورده است . (از معجم البلدان ).
-
محسر
لغتنامه دهخدا
محسر. [ م ُ ح َس ْ س ِ ] (اِخ ) بطن محسر؛ نزدیک مزدلفه است . (منتهی الارب ). نام وادیی است بین منی ومزدلفه که نه از این است و نه از آن بنا برقول مشهور، و گویند نام موضعی است بین مکه و عرفه و نیز گفته اند جایی است میان منی و عرفه . (از معجم البلدان ).