کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منیژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منیژه
لغتنامه دهخدا
منیژه . [ م َ ژَ / ژِ ] (اِخ ) یا منیجه که نام دختر افراسیاب باشد و بیژن پسر گیو به او عاشق بود. (برهان ) (جهانگیری ) (غیاث ). دختر افراسیاب . (فرهنگ رشیدی ). نام دختر افراسیاب که بیژن پسر گیو بر او عاشق شد و منیژه او را به خانه ٔ خود برد و افراسیاب ...
-
جستوجو در متن
-
منیجه
لغتنامه دهخدا
منیجه . [ م َ ج َ / ج ِ] (اِخ ) تلفظ عامیانه ٔ منیژه . رجوع به منیژه شود.
-
مبیژه
لغتنامه دهخدا
مبیژه . [ م َ ژَ ] (اِخ )منیژه که دختر افراسیاب باشد. اگر چه این لغت به نون (منیژه ) شهرت دارد لیکن در مؤیدالفضلا هم با بای ابجد بوده . اﷲ اعلم . (برهان ). و رجوع به منیژه شود.
-
بیزن
لغتنامه دهخدا
بیزن . [ زَ ] (اِخ ) بیژن . نام پهلوانی پسر گیو و خواهرزاده ٔ رستم . وی بر منیژه دخترافراسیاب عشق داشت . (از غیاث ). رجوع به بیژن شود.
-
باد داشتن
لغتنامه دهخدا
باد داشتن . [ ت َ] (مص مرکب ) بهیچ شمردن . بی ارزش داشتن : گر این درخورد با خرد یاد دارسخنهای ایرانیان باد دار. فردوسی .منیژه بدو گفت دل شاد دارهمه کار نابوده را باد دار.فردوسی .
-
ابی خویشتن
لغتنامه دهخدا
ابی خویشتن . [ اَ خوی / خی ت َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بیخود. بیهوش . مغمی علیه : بفرمود تا داروی هوش بر [منیژه ]پرستنده آمیخت با نوش بربدادند و چون خورد شد مرد [ بیژن ] مست ابی خویشتن سرش بنهاد پست .فردوسی .
-
چاه سر
لغتنامه دهخدا
چاه سر. [ س َ ] (اِ مرکب ) چاه . چاهسار : منیژه بیامد بدان چاه سردوان ، خوردنیها گرفته ببر. فردوسی .از آن چاه سر با دلی پر ز درددویدم بنزد تو ای نیکمرد. فردوسی .|| سرچاه . لب چاه . دهانه ٔ چاه . || گودالی عمیق . گودی ژرف .
-
بیژن
لغتنامه دهخدا
بیژن . [ ژَ ] (اِخ ) نام پسر گیو نواده ٔ گودرز و خواهرزاده ٔ رستم . از پهلوانان و ناموران داستانی ایران بروزگار کیخسرو. داستان او و دلاوریهایش در شاهنامه ٔ فردوسی و بیژن نامه آمده است . ناظم بیژن نامه که منظومه ای حماسی است و از 1400 تا 1900 بیت دارد...
-
زوار
لغتنامه دهخدا
زوار. [ زَ ] (ص ، اِ) خادم . در بعضی از فرهنگها تخصیص کرده اند به خادم بیماران و زندانیان . (جهانگیری ). مطلق خادم را گویند عموماً و خادم بیماران و زندانیان خصوصاً. (برهان ). خادم ، پرستار، مخصوصاً آنکه خدمت بیماران یا زندانیان کند. (فرهنگ فارسی معین...
-
گام زدن
لغتنامه دهخدا
گام زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) رفتن . شدن . قدم زدن . راه پیمودن . قطع و طی طریق کردن . بریدن راه : طعن ؛ گام زدن اسب و نیکو رفتن آن چون عنان را بکشی . (منتهی الارب ) : خنیده به هر جای و شیداسب نام نزد جز به نیکی به هر جای گام . فردوسی .ستاره شمر گفت...
-
دژم روی
لغتنامه دهخدا
دژم روی . [ دُ ژَ / دِ ژَ ] (ص مرکب ) تیره روی . افسرده و غمگین و روی درهم کشیده : بیامد دژم روی تازان براه چو بردند جوینده را نزد شاه . فردوسی .بپرسید پرسیدنی چون پلنگ دژم روی آنگه بدو داد چنگ . فردوسی .وز دژم روی ابر پنداری کآسمان آسمانه ایست خلنگ ...
-
نابوده
لغتنامه دهخدا
نابوده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نبوده : فرزند که نه روز بزاید نابوده بهتر. (مرزبان نامه ).دردا و ندامتا که تا چشم زدیم نابوده به کام خویش نابوده شدیم . خیام (طربخانه ص 243).محل نابوده اندر وی محل راابد همدم در آن وادی ازل را. وحشی . || مقابل بوده ....
-
مایه ور
لغتنامه دهخدا
مایه ور. [ ی َ / ی ِ وَ ] (ص مرکب ) مالدار و دولتمند و مایه دار. (ناظم الاطباء). صاحب مایه . که سرمایه دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نوشتند کز روم صد مایه ورهمی باز خرند خویشان به زر. فردوسی .به خواهش گرفتند بیچارگان وزان مایه ور مرد بازارگان ....
-
خرگه
لغتنامه دهخدا
خرگه . [ خ َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف خرگاه که جا و محل وسیع باشد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). || چادر خیمه ٔ بزرگ مدور و سراپرده ٔ بزرگ . (از برهان قاطع) : منیژه بیامد گرفتش ببرگشاد از میانش کیانی کمرنشستنگه رود و می ساختندز بیگانه خرگه بپرداختن...