کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منکب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منکب
لغتنامه دهخدا
منکب . [ م َ ک ِ ] (ع اِ) بازو و کتف ، مذکر آید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کتف و دوش . (غیاث ). سفت . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (یادداشت مرحوم دهخدا). دوش . ج ، مناکب . (از مهذب الأسماء). دوش . مجمع استخوان بازو و کتف . ج ، مناکب . (یادداشت مرحوم دهخدا...
-
منکب
لغتنامه دهخدا
منکب . [ م ُ ک َب ب ] (ع ص ) بر روی درافتاده و سرنگون . (ناظم الاطباء). به روی درافتاده . دمر. دمرو . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
منکب
لغتنامه دهخدا
منکب . [ م ُ ن َک ْ ک َ ] (اِخ ) قصبه ای است بر ساحل اندلس که در چهل میلی غرناطه واقع است ، در آثار جغرافی نویسان عرب آمده است . (از قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به معجم البلدان و الحلل السندسیة ج 1 ص 75،122،129 و 205 و اسپانی شود.
-
جستوجو در متن
-
ابطالجوزاء
لغتنامه دهخدا
ابطالجوزاء. [ اِ طُل ْ ج َ ] (اِخ ) نام ستاره ای از قدر اول بر منکب راست صورت جبار. منکب الجوزاء.
-
منکبین
لغتنامه دهخدا
منکبین . [م َ ک ِ ب َ ] (ع اِ) هر دو کتف و این تثنیه ٔ منکب است . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به مَنکِب معنی اول شود.
-
ساعدالفرس
لغتنامه دهخدا
ساعدالفرس . [ ع ِ دُل ْ ف َ رَ ] (اِخ ) منکب الفرس (فلک ).
-
عیکان
لغتنامه دهخدا
عیکان . [ ع َ ی َ ] (ع مص ) دوش جنبان رفتن . (از منتهی الارب ). در حال حرکت دادن دو منکب ، راه رفتن . (از اقرب الموارد).
-
غلندوش
لغتنامه دهخدا
غلندوش . [ غ َ ل َ ] (اِ مرکب ) در تداول عامه ، کتف . منکب ؛ به غلندوش گرفتن بچه را. قلمدوش .- به غلندوش گرفتن یا به غلندوش خود سوارکردن بچه را ؛ او را بر یکی از دو دوش حمل کردن .
-
دوش ساره
لغتنامه دهخدا
دوش ساره . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) منکب . (یادداشت مؤلف ). کتف سار. دوش سار. کتف ساره . سردوش . سرشانه .
-
انهض
لغتنامه دهخدا
انهض . [ اَ هَُ ] (ع اِ) ج ِ نَهْض . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به معنی مابین منکب و شانه جای شتر. (آنندراج ). رجوع به نهض شود.
-
ابط
لغتنامه دهخدا
ابط. [ اِ ] (ع اِ) بَغل . بن بغل . زیر بَغل . باطن منکب . کش . خش . || باقی ریگ که بماند بر زمین چون راهها. (مهذب الاسماء). توده ٔ ریگ که باریک شده باشد. ج ، آباط.
-
ذات الدخول
لغتنامه دهخدا
ذات الدخول . [ تُدْ دَ ] (اِخ ) پشته و زمین فرازی به دیار بنی سلیم : قعدت له ذات العشاء و دونه شماریخ من ذات الدخول و منکب .(از المرصع).
-
مناکب
لغتنامه دهخدا
مناکب . [ م َ ک ِ ] (ع اِ) ج ِ مَنکِب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ منکب ، به معنی بازو و کتف . (آنندراج ).دوشها و کتفهای مردم . (غیاث ) : مستولی بر مناکب و غوارب براعت . (تاریخ بیهق ص 20). چون خرشید زین بر مناکب کواکب نهاده می ...
-
منحط
لغتنامه دهخدا
منحط. [ م ُ ح َطط ] (ع ص ) انحطاطیافته . انحطاطیابنده . پست شونده . پست شده . به زیر آمده . (یادداشت مرحوم دهخدا) : از مرتبه ٔ خویش منحط شود و به مراتب بهایم رسد یا فروتر از آن آید. (اخلاق ناصری ). || دوش نیکو. (منتهی الارب ): منکب منحط ؛ دوش بهترین ...