کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منو 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
لونبورگ
لغتنامه دهخدا
لونبورگ . [ ن ِ ](اِخ ) نام شهری از پروس (هانور)، کنار رود ایل مِنو. دارای 27600 تن سکنه .
-
پلیست
لغتنامه دهخدا
پلیست . [پ ُ ] (فرانسوی ، اِ) جنسی از حشرات هی منو پتر نیش دار از خانواده ٔ وِسپیده و آن زنبوری است طویل با شکم بیضی برنگ سیاه یا اسمر.
-
کترم کردن
لغتنامه دهخدا
کترم کردن . [ ک ُ ت ُ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بند کردن . ساکن کردن . در جایی وادار به ماندن کردن . (لغات عامیانه ٔ جمال زاده ) : به هر زبانی بود این بچه را سه روز در منزل خودمان کترم کردیم . (لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). ای خدا خراب کند این بندرعباس را...
-
ژدپم
لغتنامه دهخدا
ژدپم . [ ژُ دُ پ ُ ] (اِخ ) (سرمان دو...) نام سوگندی است که در بیستم ژوئن 1789 م . وکلاء طبقه ٔ سوم خوردند که تا قانون اساسی را به تصویب نرسانند از یکدیگر جدا نشوند. چون ایشان را از دخول در تالار منو که معمولاً در آنجا به مذاکره میپرداختند منع کرده ب...
-
من
لغتنامه دهخدا
من . [ م َ ] (اِ) وزنی باشد معین در هر جایی و آنچه در این زمان متعارف است چهل استار است و هر استاری پانزده مثقال که مجموع من ششصد مثقال باشد به وزن تبریز و هر مثقالی شش دانگ و دانگی هشت حبه و حبه ای به وزن یک جو و به این معنی عربان حرف ثانی را مشددکن...
-
داستان
لغتنامه دهخدا
داستان . (اِ) حکایت . نقل . قصه . سمر. سرگذشت . حدیث . افسانه . (برهان ). دستان . فسانه . حادثه . ماجری . ماوقع. حکایت تمثیلی . واقعه . حکایت گذشتگان . (شرفنامه ٔ منیری ) : همچنان کبتی که دارد انگبین چون بماند داستان من بدین . رودکی .مر این داستان کش...
-
ماندن
لغتنامه دهخدا
ماندن . [ دَ ] (مص ) توقف کردن . (ناظم الاطباء). توقف کردن . درنگ کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ایرانی باستان ، من . پهلوی ، ماندن . پارسی باستان و اوستا، من (انتظار کشیدن ). پهلوی ، مانیشتن ، مانیشن . پازند، ماندن . ارمنی ، منام (ماندن ، انتظا...
-
ابوشکور
لغتنامه دهخدا
ابوشکور. [ اَ ش َ ] (اِخ ) بلخی . یکی از اجله ٔ شعرای باستانی ایران . در تذکره ها ازتاریخ حیات او جز نام و موطن و از شعر وی غیر از بیتی چند در تذاکر و متفرقاتی در کتب لغت که همگی بر کمال قدرت طبع و جودت و صفای قریحت او دلیل کند بر جای نیست . ابوشکور ...