کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منوکان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منوکان
لغتنامه دهخدا
منوکان . [ م َ ] (اِخ ) شهرکی است به کرمان و از وی نیل و زیره و نیشکر خیزد و این جا پانیذ کنند. (حدود العالم ). رجوع به منوغان و منوقان و منوجان شود.
-
جستوجو در متن
-
منوغان
لغتنامه دهخدا
منوغان . [ م َ ] (اِخ ) شهری است به کرمان . (منتهی الارب ). منوقان . نام قریه ای به کرمان . منوجان . (یادداشت مرحوم دهخدا). منوکان . رجوع به منوغان و منوکان شود.
-
منوقان
لغتنامه دهخدا
منوقان . [ م َ ] (اِخ ) منوغان . منوجان . منوکان . شهری است به کرمان : سلطان بایزید را جهت اموال هرموز به طرف منوقان روانه کرد. (تاریخ گزیده ص 741). رجوع به منوکان شود.
-
ابوغانم
لغتنامه دهخدا
ابوغانم . [ اَ ن ِ ] (اِخ ) میان جیرفت و منوکان کوهستانی است آبادان و با نعمت بسیار و آنرا کوهستان ابوغانم خوانند. و از مغرب این کوهستان روستائیست که آنرا رودبار خوانند. (حدودالعالم ). و رجوع به محیسن (طائفه ٔ...) شود.
-
پانید
لغتنامه دهخدا
پانید. (اِ) فنید. فانید. فانیذ. پانیذ. بنید. شکرقلم . شکربرگ . قند مکرّر. قند سفید. (برهان ). نوعی از حلوا مانند شکر لیکن از آن غلیظتر. کعب الغزال . و بعضی آنراشکر گفته اند. (رشیدی ) : مغون ، ولاشگرد، کومین ، بهروکان ، منوکان ، شهرک هائیند [ از کرمان...