کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منقل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منقل
لغتنامه دهخدا
منقل . [ م َ ق َ ] (اِخ ) قریه ای است دوفرسنگی بیشتر میانه ٔ جنوب و مشرق خورموج . (فارسنامه ٔ ناصری ). دهی از دهستان حومه ٔ بخش خورموج شهرستان بوشهر است که 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
-
منقل
لغتنامه دهخدا
منقل . [ م ِ ق َ ] (ع ص ) اسب سریع زودزود بردارنده قوائم را. مِنقال . ج ، مَناقِل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسبی که در رفتار زود به زود دست وپا را بردارد. ج ، مناقل . (ناظم الاطباء). اسبی که دست و پا را تند بردارد. مُناقِل . (از اقرب الموارد). || ...
-
منقل
لغتنامه دهخدا
منقل . [ م ُ ق َ ] (ع ص ) کفش نیک ساخته . || گوسپندی که از علف زاری به علف زاری رود. || بیان کرده شده و تقریرشده . (ناظم الاطباء).
-
منقل
لغتنامه دهخدا
منقل . [ م ُ ق ِ / ق َ ] (ع ص ) درپی کننده نعل و موزه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). درپی کننده ٔ کفش و موزه . (از ناظم الاطباء) . || رونده از چراگاهی به چراگاه دیگر. (ناظم الاطباء).
-
منقل
لغتنامه دهخدا
منقل . [ م ُ ن َق ْ ق َ ] (از ع ،اِ) صورت برساخته ای است از مَنقَل . سنجر کاشی در بیت زیر منقل را به ضرورت چنین آورده است : گه در درون شعله و گه شعله در درون سنجر گهی سمندر و گاهی منقلم .رجوع به مصطلاحات الشعرا ذیل «اصحاب منقل » و نیز رجوع به آنندراج...
-
منقل
لغتنامه دهخدا
منقل . [م َ ق َ ] (ع اِ) راه در کوه . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). || پای افزار. (مهذب الأسماء). موزه و نعل کهنه ٔ درپی کرده . (منتهی الارب ). موزه و کفش کهنه ٔ درپی کرده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموار...
-
واژههای مشابه
-
اصحاب منقل
لغتنامه دهخدا
اصحاب منقل .[ اَ ب ِ م َ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بمعنی یاران همصحبت . (از مصطلحات ) (غیاث اللغات ). بمعنی یاران همصحبت که در زمستان بدور منقل حلقه زده می نشینند و از هر باب حرف با هم زنند. (آنندراج ). || بمجاز، بمعنی ارباب مشوره استعمال کنند :...
-
واژههای همآوا
-
منغل
لغتنامه دهخدا
منغل . [ م ُ غ َل ل ] (ع ص ) درآینده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انغلال شود. || درمیان نهاده و مندرج . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
منقلی
لغتنامه دهخدا
منقلی . [ م َ ق َ ] (ص نسبی ) منسوب به منقل . رجوع به منقل شود. || اهل منقل ؛ عملی . آدم تریاکی و مبتلا به استعمال تریاک . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
-
مناقل
لغتنامه دهخدا
مناقل . [ م َ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ مَنقَل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به منقل شود. || ج ِ مِنقَلة. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به منقلة شود.
-
کولخ
لغتنامه دهخدا
کولخ . [ ل َ ] (اِ) به معنی آتشدان و منقل باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ظاهراً گولخ است مخفف «گولخن » و با گیلکی «کله » (منقل ) مقایسه شود. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به گولخ شود.
-
لخه دوز
لغتنامه دهخدا
لخه دوز. [ ل َ خ َ / خ ِ ] (نف مرکب ) در تداول مردم خراسان ، وصله کننده ٔ کفش کهنه را گویند که به عربی منقل است . صاحب منتهی الارب گوید: مُنقل ؛ درپی کننده نعل و موزه را. پاره دوز. پینه دوز.