کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منقعة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منقعة
لغتنامه دهخدا
منقعة. [ م َ ق َ ع َ ] (ع اِ) جایی که آب در آن گرد آید. ج ، مناقع. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
منقعة
لغتنامه دهخدا
منقعة. [ م ِ / م َ ق َ ع َ ] (ع اِ) دیگ سنگین . ج ، مناقع. (مهذب الأسماء). ظرفی است خردتر یا دیگچه که شیر و خرما نهند و کودکان را خورانند. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). دیگ سنگین خرد که در آن شیر و خرما نهند و به کودکان خورانند. (ناظم الاطباء) (از ا...
-
منقعة
لغتنامه دهخدا
منقعة. [ م ِ ق َ ع َ ] (ع اِ) خنور تر نهادنی . (منتهی الارب ). خنوری که در آن دارو رادر آب آغشته کرده می خیسانند. (ناظم الاطباء). ظرفی که در آن دارو یا مویز خیسانند. (از اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
منقعط
لغتنامه دهخدا
منقعط. [ م ُ ق َ ع ِ ] (ع ص )آنکه دارای مویهای مرغول باشد. || مرد مواظب و ملازم کار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
جستوجو در متن
-
مناقع
لغتنامه دهخدا
مناقع. [ م َ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ مَنقَع، به معنی دریاو جایی که در آن آب گرد آید. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). ج ِ منقع. (از اقرب الموارد). ج ِ منقع و مَنقَعَة. (ناظم الاطباء) : و هو ینبت فی القیعان و مناقعالماء. (ابن البیطار، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)...
-
منقع
لغتنامه دهخدا
منقع. [ م ُ ق َ ] (ع ص ، اِ) خُم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ته دیگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هرچیز باقی مانده در ته دیگ سنگین . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آبخوره ٔ سنگین . (منتهی الارب ) (آنندراج )....
-
غرب
لغتنامه دهخدا
غرب . [ غ َ ] (ع مص ) پنهان گردیدن . غایب شدن . دور شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). فرونشستن . (غیاث اللغات ). ناپدید شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || رفتن . به یک سو شدن . || شادمانی کردن . || تمادی و درنگی کردن . || ریخته گردیدن اشک . (منته...
-
دریا
لغتنامه دهخدا
دریا. [ دَرْ ] (اِ) معروف است و به عربی بحر خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). آب بسیار که محوطه ٔ وسیعی را فراگیرد و به اقیانوس راه دارد مجموع آبهای نمکی که جزء اعظم کره ٔ زمین را می پوشاند و هر وسعت بسیار از آبهای نمکی را دریا توان گفت و نوعاً دریا تق...