کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منقطع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منقطع
لغتنامه دهخدا
منقطع. [ م ُ ق َ طِ ] (ع ص ) رسن گسسته . (آنندراج ). ریسمان گسسته و بریده شده . (ناظم الاطباء). || بریده شونده و سپری گردنده . (آنندراج ). هر چیز ازهم جداشده و گسسته و بریده و پاره شده و جداشده و منفصل گشته و به انجام رسیده و قطعشده و موقوف گشته و سپ...
-
منقطع
لغتنامه دهخدا
منقطع.[ م ُ ق َ طَ ] (ع اِ) منقطعالشی ٔ؛ پایان و حد چیزی . و منه منقطعالوادی و الطریق و الرمل ؛ ای منتهاها. (منتهی الارب ). پایان و حد چیزی . (آنندراج ). جایی که درآن چیزی به پایان می رسد و تمام می گردد و محدود می شود و منه : منقطعالوادی ؛ پایان رودب...
-
واژههای مشابه
-
حدیث منقطع
لغتنامه دهخدا
حدیث منقطع. [ ح َ ث ِ م ُ ق َ طِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از دوازده قسم حدیث ضعیف . رجوع به حدیث شود.
-
جستوجو در متن
-
ابحاء
لغتنامه دهخدا
ابحاء. [ اِ ] (ع مص ) منقطع گردیدن . || منقطع گردانیدن .
-
شاغران
لغتنامه دهخدا
شاغران . [ غ ِ ] (ع اِ) جای منقطع شدن رگ ناف . (منتهی الارب ). منقطع عرق السرة و هو ذوطرفین . (اقرب الموارد).
-
برگسستن
لغتنامه دهخدا
برگسستن . [ ب َ گ ُ س َس ْ ت َ ] (مص مرکب ) جدا شدن . منقطع شدن . || جدا کردن . منقطع کردن . پاره کردن . بریدن . رجوع به گسستن شود.
-
انبتاع
لغتنامه دهخدا
انبتاع . [اِم ْ ب ِ ] (ع مص ) انبتع منه انبتاعاً؛ منقطع گردید و فروماند در راه . (منتهی الارب ). منقطع گردیدن و فروماندن در راه ، گویند انبتع منه . (از ناظم الاطباء).
-
اسکات
لغتنامه دهخدا
اسکات . [ اِ ] (ع مص ) خاموش کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). خموش کردن . ساکت کردن . تسکیت . تسکین . || منقطع گشتن سخن . منقطع شدن سخن . یقال : اسکت ؛ اذا انقطع کلامه فلم یتکلم . (منتهی الارب ).
-
دائمی
لغتنامه دهخدا
دائمی . [ ءِ می ی ] (ص نسبی ) منسوب به دائم . پیوسته . مدام .- عقد دائمی ؛ مقابل عقد منقطع : بعقد دائمی و نکاح همیشگی درآوردم موکله ٔ خود را بموکل شما...- غیردائمی ؛ منقطع. ناپایدار که پیوسته نباشد. مقابل دائمی .
-
وداء
لغتنامه دهخدا
وداء. [ وَ دَءْ ] (ع اِمص )هلاکی . (منتهی الارب ). هلاک . || (مص ) سپری گردیدن اخبار بر کسان و منقطع شدن . (اقرب الموارد).
-
صیغه دادن
لغتنامه دهخدا
صیغه دادن . [ غ َ / غ ِ دَ ] (مص مرکب ) دختری یا زنی را به عقد منقطع بمردی شوی دادن . به متعه دادن او را. به نکاح موقت او را بمردی دادن .
-
اخسفة
لغتنامه دهخدا
اخسفة. [ اَ س ِ ف َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خَسیف . چاههای بسیارآب در زمین سنگناک که آب آن منقطع نشود.
-
ازریمام
لغتنامه دهخدا
ازریمام . [ اِ ] (ع مص ) ازرئمام . زاده شدن بچه . || ترنجیده شدن و گرفته شدن . || منقطع شدن گمیز و بازایستادن آن . (منتهی الارب ).