کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منقرض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منقرض
لغتنامه دهخدا
منقرض . [ م ُ ق َ رَ ] (ع اِ) انقراض . پایان . نهایت . آخر.وقت انقراض : ذکر هر یک تا منقرض زمان چون چشمه ٔ خورشید تابان خواهد بود. (جهانگشای جوینی ).
-
منقرض
لغتنامه دهخدا
منقرض . [ م ُ ق َ رِ ] (ع ص )بریده شونده و درگذرنده . (آنندراج ). بریده شونده . (غیاث ). انقراض یافته و درگذشته و بریده شده و قطعشده و نابود و منعدم . (ناظم الاطباء). برافتاده . ورافتاده .- منقرض شدن ؛ از بین رفتن . نابود شدن .ورافتادن : گفتند پیران...
-
جستوجو در متن
-
دولت برانداز
لغتنامه دهخدا
دولت برانداز. [ دَ / دُو ل َ ب َ اَ ] (نف مرکب ) منقرض کننده ٔ دولت و سلطنت . (ناظم الاطباء).
-
ضخم
لغتنامه دهخدا
ضخم . [ ض َ ] (اِخ ) بنوعبدبن ضخم ؛ قومی از عرب عاربه که اکنون منقرض شده اند. (منتهی الارب ).
-
لاریدن
لغتنامه دهخدا
لاریدن . [ دُ ] (اِخ ) نامی که لافونتن در یکی از افسانه های خود بنام «تربیت » به سگی که نژاد وی منقرض شده ، داده است .
-
داثرة
لغتنامه دهخدا
داثرة. [ ث ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث داثر: امم داثرة؛ امتهای از میان رفته . اقوام منقرض شده .
-
کیاسم
لغتنامه دهخدا
کیاسم . [ ک َ س ِ ] (اِخ ) فرزندان کیسم که درگذشتند. (منتهی الارب ). فرزندان کیسم که پدر گروهی از تازیان بود، و اکنون منقرض شده اند. (از ناظم الاطباء). رجوع به کیسم شود.
-
کیسم
لغتنامه دهخدا
کیسم . [ ک َ س َ ] (اِخ ) پدر بطنی ، کیاسم فرزندان او که درگذشتند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نام پدرگروهی از تازیان که منقرض شده اند. (ناظم الاطباء).
-
ابوالغازی
لغتنامه دهخدا
ابوالغازی . [ اَ بُل ْ ] (اِخ ) یازدهمین و آخرین امرای جانی یا هشترخانی (1171 تا 1200 هَ. ق .). و سلطنت او به دست امرای منگیت منقرض گشت .
-
ارکس
لغتنامه دهخدا
ارکس . [ اُ رُ ] (فرانسوی ، اِ) (از آلمانی اوئرکس ، به معنی گاو دشتی ) نوعی از گاو که سابقاً تا قرون وسطی نیز در اروپا یافت میشده و اکنون منقرض شده است .
-
عبد
لغتنامه دهخدا
عبد. [ ع َ ] (اِخ ) ابن قصی بن کلاب بن مرة، جدجاهلی است پسران وی از قبائل «قریش البطاح » اند. مسکن و مأوای آنان در بطحه ٔ مکه بود. این طایفه در حدود سال 185 هَ . ق . منقرض شدند. (از الاعلام زرکلی ).
-
ورافتادن
لغتنامه دهخدا
ورافتادن . [ وَ اُ دَ ] (مص مرکب ) مستأصل شدن . از بیخ برکنده شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). مضمحل شدن . منقرض شدن . از بین رفتن . || از باب افتادن . دمُده شدن . از مد افتادن . منسوخ شدن . ناباب شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به برافتادن شود.
-
ابراهیم دانشمندی
لغتنامه دهخدا
ابراهیم دانشمندی . [ اِ م ِ ن ِ م َ ] (اِخ ) ششمین وآخرین تن از سلسله ٔ دانشمندیه در آسیای صغیر که به سال 560 هَ .ق . بدست سلاجقه ٔ روم منقرض گردیده اند.
-
ارتقیه ٔ کیفا
لغتنامه دهخدا
ارتقیه ٔ کیفا. [ اُ ت ُ قی ی َ ی ِ ک َ ] (اِخ ) سلسله ای از امرای ارتقی به کیفا (495 - 629 هَ . ق .). رجوع به ارتقیه شود. این شعبه را ایوبیان منقرض کردند. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 149 و 150 شود.