کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منقر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منقر
لغتنامه دهخدا
منقر. [ م ِ ق َ ] (ع اِ) میتین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کلنگ . ج ، مناقر. (از اقرب الموارد). || اسکنه . ج ، مناقر. (مهذب الاسماء). || چوب کنده کرده برای شراب . (منتهی الارب ). چوب ناودار جهت ساختن شراب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الم...
-
منقر
لغتنامه دهخدا
منقر. [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) شیر نیک ترش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
منقر
لغتنامه دهخدا
منقر. [ م ُ ق ُ ] (ع اِ) چوب کنده کرده جهت شراب . ج ، مناقیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). چوب ناودار جهت ساختن شراب . (ناظم الاطباء). || چاه خرد و سرتنگ . (مهذب الاسماء). چاه خرد تنگ سر در زمین درشت یا چاه بسیارآب . (منتهی الارب ) (ن...
-
منقر
لغتنامه دهخدا
منقر. [ م ُ ن َق ْ ق َ ] (ع ص ) منقرالعین ؛ مرد که چشمش در مغاک فرورفته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
منغر
لغتنامه دهخدا
منغر. [ م َ غ ُ ] (اِ) نوعی ازپول ریزه ٔ خرد و کوچک باشد. (برهان ). نوعی از پول ریزه ٔ خرد. منغرک . (فرهنگ رشیدی ) (از ناظم الاطباء).
-
منغر
لغتنامه دهخدا
منغر. [ م ُ غ َ ] (ع ص ) گوسپندی که از پستان وی شیر سرخ و یا شیر خون آمیخته به در آید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نعت است ازانغار. (منتهی الارب ). رجوع به منغار و انغار شود.
-
منغر
لغتنامه دهخدا
منغر. [ م ُ غ ُ ] (اِ) قدح و طاس بزرگ را گویند که در آن شراب خورند. (برهان ). قدح بزرگ که بدان شراب خورند و ساتگین نیز گویند. منغرک . (فرهنگ رشیدی ). جام شرابخواری بزرگ . (ناظم الاطباء) : ای خداوندی که از لطف تو دریا پر شوددر صدف هر قطره ٔ آبی ز نیسا...
-
جستوجو در متن
-
مناقر
لغتنامه دهخدا
مناقر. [ م َ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ مِنقَر و مُنقُر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ِ مِنقَر. (اقرب الموارد). رجوع به منقر شود.
-
مناقیر
لغتنامه دهخدا
مناقیر. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مِنقار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به منقار شود. || ج ِ مُنقُر. (منتهی الارب ). ج ِ مِنقُر و مُنقَر.(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به منقر شود.
-
ازهر
لغتنامه دهخدا
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن مِنقَر. مؤلف تاج العروس گوید: ازهربن منقر و یقال منقد من اعراب البصرة اخرجه الثلاثة. و او را از صحابه یاد کند.
-
عویند
لغتنامه دهخدا
عویند. [ ع ُ وَ ن ِ ] (اِخ ) دهی است مر بنی خدیج را. (منتهی الارب ). قریه ای است در یمامه ازآن ِ بنی خدیج ، برادران بنی منقر. (از معجم البلدان ).
-
میتین
لغتنامه دهخدا
میتین . (اِ) کلنگ و میله ٔ آهنین که سنگ تراشان بدان سنگ کنند و تراشند. (ناظم الاطباء). تبری یا کلنگی بود که بدان کوه و زمین کنند. (لغت فرس اسدی ). کلنگ و تیشه را گویند که بدان زمین کنند. کلنگ و میله ٔآهنین که سنگتراشان بدان سنگ تراشند. (یادداشت مؤلف...
-
اشقر
لغتنامه دهخدا
اشقر. [ اَ ق َ ] (ع ص ، اِ) اسب سرخ فش و دم . (منتهی الارب ). از رنگهای اسب ، اگر اسب صافی و اندکی سرخ و یال و دم آن هم سرخ باشد، آنرا اشقر نامند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 18 و 19). رنگ اشقر در اسب سرخی صافی است چنانکه یال و دم آن هم سرخ باشد. (از قطر ال...