کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منقذ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منقذ
لغتنامه دهخدا
منقذ. [ م ُ ق ِ ](ع ص ) رهاننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نجات دهنده . رهاکننده . خلاص کننده : المنقذ من الضلال . (از یادداشت مرحوم دهخدا) : خرگوش گفت ... ترا به حیلتی ارشاد کنم که منقذی باشد از این غرقاب که درافتاده ای . (مرز...
-
واژههای مشابه
-
ابن منقذ
لغتنامه دهخدا
ابن منقذ. [ اِ ن ُ م ُ ق ِ ] (اِخ ) مؤیدالدوله ابوالمظفر مجدالدین اسامةبن مرشدبن علی حمیری شیزری . مولد او به سال 498 هَ . ق . و وفات به دمشق در 584. او سفرهای بسیار کرد و امور عظیمه از جمله وقایع صلیبیین دید و در سفرنامه مشهودات خویش بنوشت . او راس...
-
واژههای همآوا
-
منغض
لغتنامه دهخدا
منغض . [ م ُ غ ِض ض ] (ع ص ) آنکه چشم فرومی خواباند و فروخفته چشم . (ناظم الاطباء). رجوع به انغضاض شود.
-
منقز
لغتنامه دهخدا
منقز. [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) پیوسته آب صافی و خوش خورنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه آب صاف می نوشد. (ناظم الاطباء). || دشمن را کشنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه می کشد دشمن را و سبب می گردد کشته شدن ...
-
منقض
لغتنامه دهخدا
منقض . [ م ُ ق َض ض ] (ع ص ) دیوار افتنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). دیواری که ترس از افتادن وی باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مرغ فرودآینده از هوا. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بازی که از هوا بر شکار فرودآید. (ناظ...
-
جستوجو در متن
-
سیف الدوله
لغتنامه دهخدا
سیف الدوله . [ س َ فُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) ابن منقذ. کامل بن علی بن مقلدبن نصربن منقذ کنانی معروف به ابن منقذ. از امرای صلاحیة متولد 526 و در سال 589 هَ . ق . در قاهره درگذشت . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 807).
-
حبان
لغتنامه دهخدا
حبان . [ ح َب ْ با ] (اِخ ) ابن مقعد. رجوع به حبان بن منقذ شود.
-
ابومنصور
لغتنامه دهخدا
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) مجدالدین سیف الدوله مبارک بن کامل بن علی بن مقلدبن نصربن منقذ کنانی . معروف به ابن منقذ از امراء صلاحیه (526 - 589 هَ . ق .). رجوع به سیف الدوله شود.
-
صبیغ
لغتنامه دهخدا
صبیغ. [ ص ُ ب َ ] (اِخ ) آبی است مر بنی منقذ را. (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
-
آثاناسیا
لغتنامه دهخدا
آثاناسیا. (یونانی ، اِ) اَثاناسیا. معجونی است نافع در اوجاع کبد و جز آن و معنای کلمه مُنْقِذ یا آیم وبهتر کنم و یا دواء گرگ و بز باشد. (بحرالجواهر).
-
ابوالفتوح
لغتنامه دهخدا
ابوالفتوح . [ اَ بُل ْ ف ُ ] (اِخ ) مقلدبن نصربن منقذ. ملقب به مخلص الدین .
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ](اِخ ) ابن مقلدبن نصربن منقذ کنانی ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به سدیدالملک . رجوع به علی کنانی شود.