کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منقاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منقاد
لغتنامه دهخدا
منقاد. [ م ُ ] (ع ص ) فرمانبردار. (دهار). مطیع و فرمانبردار و فروتنی کننده . (غیاث ) (آنندراج ). گردن داده و مطیعشده . (ناظم الاطباء). گردن نهاده . فرمانبر. خاضع. مسخر. (یادداشت مرحوم دهخدا) : مردم روزگار... مطیع و منقاد وی باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب...
-
جستوجو در متن
-
منقادیت
لغتنامه دهخدا
منقادیت .[ م ُ دی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) فرمانبرداری و اطاعت . (ناظم الاطباء). منقاد بودن . رجوع به منقاد شود.
-
مهملج
لغتنامه دهخدا
مهملج . [ م ُ هََ ل َ ] (ع ص )اسب نیکرو. || کار خوار و منقاد. (منتهی الارب ). امر مهملج ؛ ای مذلل منقاد. (اقرب الموارد).
-
مذعان
لغتنامه دهخدا
مذعان . [ م ِ ] (ع ص ) ناقة مذعان ؛ شتر ماده ٔ رام . (منتهی الارب ). || منقاد. مطیع. (فرهنگ فارسی معین ). مذعن . (متن اللغة) : و جماعتی را به ایناس چگونه منقاد و مذعان کرد. (جهانگشای جوینی ). اوامر و نواهی او را به طوع و رغبت منقاد و مذعان شدند. (جها...
-
تتییم
لغتنامه دهخدا
تتییم . [ ت َ ] (ع مص ) بعشق بنده کردن . (تاج المصادر بیهقی ). بنده ٔ خود کردن عشق کسی را و رام و منقاد گردانیدن او را. (از منتهی الارب ) (از قطر المحیط) (از ناظم الاطباء) بعشق بنده گردانیدن و رام و منقاد نمودن . (آنندراج ).
-
متیم
لغتنامه دهخدا
متیم . [ م ُ ت َی ْ ی ِ ] (ع ص ) بنده ٔ خود کننده بواسطه ٔ عشق و محبت . و رام و منقاد کننده . (ناظم الاطباء). زنی که بنده ٔخود کند کسی را و رام و منقاد گرداند. (آنندراج ).
-
مقادة
لغتنامه دهخدا
مقادة. [ م ُ دَ ] (ع اِ) قیاد. مهار. لگام : اعطاک مقادته ؛ یعنی مهار او را به تو داد وفرمانبر و منقاد تو شد. (ناظم الاطباء). اعطاه مقادته ؛ یعنی فرمانبر او گشت و منقاد شد. (منتهی الارب ).
-
ستار
لغتنامه دهخدا
ستار. [ س ِ ] (اِخ ) کوههای کوچک سیاهی که منقاد است بنی ابی بکربن کلاب را. (از معجم البلدان ).
-
تتییس
لغتنامه دهخدا
تتییس . [ ت َ ] (ع مص ) رام و منقاد گردانیدن اسب را. (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
سر در کلاه کسی نهادن
لغتنامه دهخدا
سر در کلاه کسی نهادن . [ س َ دَ ک ُ هَِ ک َ ن ِ /ن َ دَ ] (مص مرکب ) تابع و منقاد او بودن . (غیاث ).
-
شاخ شکسته
لغتنامه دهخدا
شاخ شکسته . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مطیع و منقاد. (ناظم الاطباء).
-
نرم عنان
لغتنامه دهخدا
نرم عنان .[ ن َ ع ِ ] (ص مرکب ) سلس القیاد. فرمان پذیر. منقاد.
-
نرم مزاج
لغتنامه دهخدا
نرم مزاج . [ ن َ م ِ ] (ص مرکب ) ملایم . متواضع. منقاد. (ناظم الاطباء).
-
مسلاس
لغتنامه دهخدا
مسلاس . [ م ِ ] (ع ص ) خرمابنی که بیخ شاخه های آن رفته باشد. (منتهی الارب ). || مسلاس القیاد؛ منقاد. (از اقرب الموارد).