کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منفک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منفک
لغتنامه دهخدا
منفک . [ م ُ ف َک ک ] (ع ص ) جداگردنده . (غیاث ) (آنندراج ). از هم جدا گردیده . و جداشده و زایل گشته . (ناظم الاطباء). رجوع به انفکاک شود.- منفک شدن ؛ جدا گردیدن : حیات حاسد جاهت به یک نفس گرو است رسید نوبت آن کآن از او شود منفک . ابن یمین .در این م...
-
جستوجو در متن
-
جداکرده
لغتنامه دهخدا
جداکرده . [ ج ُ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) منفصل و گسیخته شده . || دورشده . || منفک . || ممتاز. || مفروز. مفروق . || جداشده .
-
سالفرد
لغتنامه دهخدا
سالفرد. [ ف ُ] (اِخ ) شهری است از انگلستان در کنار ایرول که از منچستر منفک است و دارای 178000 تن سکنه می باشد.
-
دائم الحیض
لغتنامه دهخدا
دائم الحیض . [ ءِ مُل ْ ح َ ] (ع ص مرکب ) پیوسته بی نماز (زن ).که همه وقت عادت ببیند. که عادت از وی منفک نشود.
-
مدمن
لغتنامه دهخدا
مدمن . [ م ُ م ِ ] (ع ص ) پیوسته و همواره کننده ٔ چیزی . (آنندراج ). که ادمان کند بر کاری . که پیوسته همان کار کند: مدمن خمر؛ دائم الخمر. (یادداشت مؤلف ). ادامه دهنده و منفک نشونده از چیزی . (از متن اللغة). نعت فاعلی است از ادمان . رجوع به ادمان شود...
-
مفروک
لغتنامه دهخدا
مفروک . [ م َ ] (ع ص ) مالیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سیررنگ هرچه باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). پررنگ و سیررنگ . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شتر شکافته و بریده دوش و کفته پی درون لب پایین . (منتهی ...
-
منخرع
لغتنامه دهخدا
منخرع . [ م ُخ َ رِ ] (ع ص ) برکنده شونده و برآینده از جایی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). برکنده و منفک و از جای برآمده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شکسته گردنده . (آنندراج ). || سست و ضعیف . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب المو...
-
طرف الظل
لغتنامه دهخدا
طرف الظل . [ طَ رَ فُظْ ظِل ل ] (ع اِ مرکب ) در تداول عارفان کنایه ازمفارقت هیولی از صورت است : و صارت الشمس فوق رؤوسنا اذ وصلنا الی طرف الظل ...؛ و آفتاب بالای سر ما شد؛ یعنی عمر به تنگی رسید، صورت مبدل شد «چون » به کنار سایه رسیدیم یعنی هیولا نیز ...
-
مخلع
لغتنامه دهخدا
مخلع. [ م ُ خ َل ْ ل َ ] (ع ص ) مرد ضعیف و سست . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مرد مبهوت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آنکه مس ّ جن داشته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد جن زده ...
-
ابوعثمان
لغتنامه دهخدا
ابوعثمان . [ اَ ع ُ ] (اِخ ) سعیدبن غالب بغدادی . ابن ابی اصیبعه گوید: و طبیبی عارف و عالم و نیکومعالجه بود و در خدمت معتضد خلیفه ٔ عباسی میزیست و معتضد احسان و انعام فراوان در حق وی کردی و پدر او غالب نیز از اطباء مشهور است ونزد موفق خلیفه وهم معتضد...
-
دنباله
لغتنامه دهخدا
دنباله . [ دُم ْ ل َ/ ل ِ ] (اِ مرکب ) دم و دنب . (ناظم الاطباء). از دنبال + َه تخصیص نوع از جنس . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به دم و دمب و دنبال شود. || چیزی که شبیه به دم باشد. (ناظم الاطباء). چیزی که مشابه به دنبال باشد و دنبال به معنی دم چهارپای...
-
ملازمه
لغتنامه دهخدا
ملازمه . [ م ُ زَ م َ / زِ م ِ ] (از ع ، اِمص ) ملازمت . ملازمة. رجوع به ملازمت و ملازمة شود. || (اصطلاح فلسفی ) حکمی که حکم دیگر را اقتضا کند مانند وجود دود برای آتش در روز و وجود آتش برای دود در شب . (از تعریفات جرجانی ). همبستگی میان دو امر را ملا...
-
ای
لغتنامه دهخدا
ای . [ اَی ْ ی ُ ] (ع اِ) اسم معرب و بعضی آنرا مبنی دانسته اند و برای استفهام آید در عاقل و غیر عاقل و به معنی کدام میباشد مانند: ایهم اخوک . و فبای حدیث بعده یؤمنون . و باین معنی گاه مخفف آید و برای شرط و جز آن نحو: ایاماً تدعو فله الاسماء الحسنی ....
-
ملازمت
لغتنامه دهخدا
ملازمت . [ م ُ زَ / زِ م َ ] (از ع ، مص ) پیوسته بودن به جایی یا نزد کسی . (غیاث ). مأخوذ از تازی ، اشتغال ومواظبت و پیوسته بودن در کار و ثبات قدم و پابرجایی . (ناظم الاطباء). ملازمة. لازم گرفتن . جدا نشدن . منفک نشدن : به ملازمت آن سیرت نصیب دنیا ه...