کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منفصل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منفصل
لغتنامه دهخدا
منفصل . [ م ُ ف َ ص َ ] (ع اِ) محل انفصال و جدایی . (ناظم الاطباء).
-
منفصل
لغتنامه دهخدا
منفصل . [ م ُ ف َ ص ِ ] (ع ص ) جداشونده . (آنندراج ). جداشده و بریده شده و قطعشده . (ناظم الاطباء). گسسته : ذات وی ... نه در جهت و نه به عالم متصل و نه منفصل . (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 784). پیوسته نیست و منفصل نیست بلکه ... (کیمیای سعادت ایضاً ص ...
-
واژههای مشابه
-
کم منفصل
لغتنامه دهخدا
کم منفصل . [ ک َم ْ م ِ م ُ ف َ ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به کَم ّ (اصطلاح منطق ) شود.
-
حرف منفصل
لغتنامه دهخدا
حرف منفصل . [ ح َ ف ِ م ُ ف َ ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هفت حرف از حروف الفباء منفصل است و آنها را حروف سبعه ٔ منفصله و خواتیم نیز نامند، که در نوشتن به حرفی دیگر منضم نگردد: ا، د، ذ، ر، ز، ژ، و. و باقی حروف را غیرمنفصله یا متصله گویند. (کشاف اصط...
-
جستوجو در متن
-
جداشده
لغتنامه دهخدا
جداشده . [ ج ُ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) منفصل و گسیخته . و بازشده . (ناظم الاطباء). قطعشده . دورمانده .
-
جداکرده
لغتنامه دهخدا
جداکرده . [ ج ُ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) منفصل و گسیخته شده . || دورشده . || منفک . || ممتاز. || مفروز. مفروق . || جداشده .
-
جدا گردانیدن
لغتنامه دهخدا
جداگردانیدن . [ ج ُ گ َ دَ ] (مص مرکب ) قطع کردن . بریدن . منفصل و گسیخته ساختن . عَنش . (منتهی الارب ).
-
ناپیوسته
لغتنامه دهخدا
ناپیوسته . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نپیوسته . پیوسته نشده . منفصل . جدا. || نامنتظم . گسسته . پراکنده .
-
انا
لغتنامه دهخدا
انا. [ اَ ن َ ] (ع ضمیر) ضمیر منفصل متکلم وحده ودر آن مؤنث و مذکر یکسان است . رجوع به اَنا شود.
-
حروف خواتیم
لغتنامه دهخدا
حروف خواتیم . [ ح ُ ف ِ خ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حروف منفصله . رجوع به حرف منفصل شود.
-
ایما
لغتنامه دهخدا
ایما. (ضمیر) ضمیر اشاره به جمع متکلم معالغیر ضمیر شخصی منفصل . (فرهنگ فارسی معین ) : اکنون ایشان را و ما را جان همی کند یا نه ایما ماند و نه ایشان . (تاریخ سیستان ).
-
کم
لغتنامه دهخدا
کم . [ ک َم م / ک َ ] (ع اِ) کمیت . (ناظم الاطباء). چندی . مقابل کیف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چندی . مقدار. (فرهنگ فارسی معین ).- کم و کیف ؛ چگونگی . (ناظم الاطباء). چند و چون ؛ از کم و کیف امری آگاه شدن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || در...
-
منفصله
لغتنامه دهخدا
منفصله . [ م ُ ف َ ص ِ ل َ / ل ِ ] (ع ص ) منفصلة. تأنیث منفصل . رجوع به منفصل شود.- حروف منفصله ؛ رجوع به حرف منفصل و کشاف اصطلاحات الفنون ص 320 شود.- قضایای منفصله ؛در مقابل متصله اند و آن قضایائی می باشند که حکم در هر یک از دو جزء آن منفصل و منا...