کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منفجر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منفجر
لغتنامه دهخدا
منفجر. [ م ُ ف َ ج َ ] (ع اِ) جای روان شدن آب . آن جای که سیل جاری گردد. (از اقرب الموارد). || منفجرالرمل ؛ راه ریگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). راهی که در رمل باشد و گویند. سرنا فی منفجرالرملة. (از اقرب الموارد).
-
منفجر
لغتنامه دهخدا
منفجر. [ م ُ ف َ ج ِ ] (ع ص )گشوده شده و چشمه ٔ برآمده . (ناظم الاطباء). شکافته .- منفجر شدن ؛ ترکیدن .- منفجر شدن چشمه ؛ بردمیدن آب از چشمه . (یادداشت مرحوم دهخدا) : ینابیع حکمت از دل او منفجر شود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 162).- منفجر شدن دنبل ؛...
-
واژههای مشابه
-
چشمه ٔ منفجر
لغتنامه دهخدا
چشمه ٔ منفجر. [ چ َ م َ ی ِ م ُ ف َ ج ] (اِخ ) یکی ازمنازل قمر است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
منفجره
لغتنامه دهخدا
منفجره . [ م ُ ف َ ج ِ رَ /رِ ] (از ع ، ص ) تأنیث منفجر. رجوع به منفجر شود.- مواد منفجره ؛ مواد قابل انفجار چون دینامیت و باروت .
-
ساعتی
لغتنامه دهخدا
ساعتی . [ ع َ ] (ص نسبی ) هر چیز منسوب به ساعت .- ( بمب ساعتی ؛ بمبی است که چنان تنظیم گردد که در ساعت معینی خود بخود منفجر شود.
-
شاریده
لغتنامه دهخدا
شاریده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) جاری شده . ریخته . رجوع به شاریدن شود. || منفجر، انفجار، شاریده شدن آب . (المصادر زوزنی ).
-
لاینفجر
لغتنامه دهخدا
لاینفجر. [ ی َ ف َ ج ِ ] (ع ص مرکب ) (از: لا +ینفجر) که منفجر نشود.
-
ترغه
لغتنامه دهخدا
ترغه . [ ت َ رَغ ْ غ َ / غ ِ ] (اِ)آتشبازی کوچک است که از زدن بر زمین یا آتش دادن فتیله ٔ آن منفجر شده صدا می کند. وجه تسمیه ٔ صدای ترغ آن است . پس باید با غین نوشته شود نه قاف که اکنون معمول است . (فرهنگ نظام ). و رجوع به ترغ و ترقه شود.
-
داغ نخود
لغتنامه دهخدا
داغ نخود. [ غ ِ ن َ / ن ُ خُد ] (ترکیب اضافی ) داغی است که در هر دو بازو یا در پاها گذارند و دانه ٔ نخود بر آن نهند تا همیشه منفجر باشد و از آن چرک و ریم برآید. دماغ وباصره را نافع بود. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).
-
بمب
لغتنامه دهخدا
بمب .[ ب ُ ] (فرانسوی ، اِ) محفظه ای مخروطی یا استوانه ای شکل که درون آن مواد منفجره ریزند و به چاشنی مجهز کنند و گاه بوسیله ٔ هواپیما به زمین پرتاب می کنند تا بر اثر اصابت به زمین منفجر شود. و گاه بوسیله ٔ الکتریسیته یا فتیله ٔ آلوده به ماده ٔ قابل ...
-
تجوخ
لغتنامه دهخدا
تجوخ . [ ت َ ج َوْ وُ ] (ع مص ) ریزیده شدن چاه . (تاج المصادر بیهقی ). ریخته شدن کناره های چاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || کفیدن و جاری گردیدن ریم قرحه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). منفجر شدن قرحه . (اقرب الموار...
-
سر باز کردن
لغتنامه دهخدا
سر باز کردن . [ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خلق کردن . ایجاد کردن : حصار جهان را که سر باز کردز بیت المقدس سرآغاز کرد. نظامی . || افتتاح کردن . آغاز کردن . شروع کردن :شغال و گرگ و زاغ این ساز کردندکه از شخص شتر سر باز کردند. نظامی .|| منفجر شدن جراحت و ر...
-
مین
لغتنامه دهخدا
مین . (فرانسوی ، اِ) دستگاهی مصنوع از نوع سلاحهای جنگی محتوی مواد منفجرشونده که در مسیر یا محل عبور و پیشروی دشمن زیر خاک یا زیر آبهای کم عمق پنهان سازند تا با برخورد شخص یا چیزی بدان منفجر شود و موجب نابودی مهاجم گردد.