کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منطفی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منطفی
لغتنامه دهخدا
منطفی ٔ. [ م ُ طَ ف ِءْ ] (ع ص ) آتش فرومرده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فروکشته . فرومیرانیده . خاموش کرده . فرونشانده . (آتش ، حرارت و مانند آن ). (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مدخل بعد و انطفاء شود.
-
منطفی
لغتنامه دهخدا
منطفی . [ م ُ طَ ] (ع ص ) چراغ فرونشیننده ، یا آتش و گرمی فرونشیننده . (غیاث ) (آنندراج ). خاموش شده و فرومرده و فرونشانده . (ناظم الاطباء). خاموش . مرده . فرومرده . کشته (آتش ). سردشده . فرونشانده (آتش ، چراغ ، شمع و امثال آن ). (یادداشت مرحوم دهخدا...
-
واژههای همآوا
-
منتفی
لغتنامه دهخدا
منتفی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نیست شونده . (غیاث ). نیست شونده و دورشونده و یکسوی گردنده . (آنندراج ). دورشده و یکسوگردیده و نیست و نابود شده .(ناظم الاطباء). از بین رونده . از میان رفته . سپری شده : چه روح در این کشف به مشاهده متفرد بودو کذب از او منتف...
-
جستوجو در متن
-
خامش شدن
لغتنامه دهخدا
خامش شدن . [ م ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ساکت شدن . صامت شدن . بی صدا شدن . خاموش شدن . مطاوعه ٔ خامش کردن . || منطفی شدن . چون : آتش خامش شد.
-
نفس کش
لغتنامه دهخدا
نفس کش . [ ن َ ف َ ک ُ ] (ن مف مرکب ) چراغ و مانند آن که به زور نفس کشته شود. (آنندراج ). چراغی که با پف کردن و دمیدن خاموش و کشته شده است . منطفی . خاموش .
-
بازنشسته
لغتنامه دهخدا
بازنشسته . [ ن ِ ش َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) متقاعد. (لغات مصوبه ٔ فرهنگستان ). کسی که بر اثر مدتی کار مداوم در سنین پیری از خدمت دولت معاف میشود ولی حقوقی دریافت میکند. رجوع به بازنشستگی شود. || خاموش . فرونشسته . منطفی : شمع فلک با هزار مشعل انجم ...
-
نار
لغتنامه دهخدا
نار. (اِخ ) (جبل الَ ...) حمداﷲ مستوفی آرد: «در تاریخ مغرب آمده که در صقلیه کوهی است که آن را جبل النار خوانند، به روز دود و به شب آتش عظیم از آن کوه فروزان می باشد چنانکه تا ده فرسنگی روشنی دهد و اهل آن دیار بدان روشنی در شب همه کاری توانند کرد و از...
-
حاج خراب
لغتنامه دهخدا
حاج خراب . [ ] (اِخ ) (امیر...). از امراء دوران آل مظفر است «و چون امیر شیخ را در منزلی که جهة شوکت و استکبار ساخته بود در غایت تزلزل و انکسار دید روی بدو آورده پرسید که امیرحاج خراب را تو کشته ای جواب داد که بلی بموجب فرموده ٔ ما او را بقتل آوردند و...
-
مفکره
لغتنامه دهخدا
مفکره . [ م ُ ف َک ْ ک ِ رَ ] (ع ص ، اِ) مفکرة. تأنیث مفکر. رجوع به مفکر شود. || قوتی است مرتب در تجویف اوسط دماغ که عمل ترکیب و تحلیل فرآورده های خیال و وهم است و به عبارت دیگر ترکیب و تحلیل و امور مخزونه ٔ در خیال و وهم باشد. (از فرهنگ علوم نقلی ت...
-
عطش
لغتنامه دهخدا
عطش . [ ع َ طَ ] (ع اِمص ) تشنگی . (منتهی الارب ) (دهار) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ضد سیرابی ، و یا آن دردی است که از عدم آشامیدن در گلو پدید آید. (از اقرب الموارد). احتیاج مفرط طبیعت به سردی و تری . (یادداشت مرحوم دهخدا). وِرد. (از المنجد) : از تبش...
-
نائرة
لغتنامه دهخدا
نائرة.[ ءِ رَ ] (ع اِ) نایره . آتش و شعله . (غیاث ) (آنندراج ). گرمی آتش و حرارت . (ناظم الاطباء). شرر. لهیب . آتش . (شمس اللغات ). ج ، نائرات ، نوایر : لشکریان را از برای دفع شر و اطفای آن نائره برنشاند. (سندبادنامه ص 202). نایره ٔ آن محبت منطفی شد....
-
خامش
لغتنامه دهخدا
خامش . [ م ُ ] (ص ) مخفف خاموش باشد.(آنندراج ). خاموش . (ناظم الاطباء) (اشتنگاس ). مختصر خاموش . (شرفنامه ٔ منیری ) .ساکت . (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 367). صامت : بدو گفت خاقان که هرشهریارکه از نیک و بد برنگیرد شمارببد کردن بنده خامش بودتو او را چنان دان...
-
کشته
لغتنامه دهخدا
کشته . [ ک ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) مقتول . قتیل . مذبوح .(یادداشت مؤلف ). هلاک شده . ج ، کُشتگان : کشته را باز زنده نتوان کرد.رودکی .میان معرکه از کشتگان نخیزد زودز تف آتش شمشیر و خنجرش خنجیر. خسروانی .رسیده آفت نشبیل او به هر گامی نهاده کشته ٔ آسیب ا...