کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منضم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منضم
لغتنامه دهخدا
منضم . [ م ُ ض َم م ] (ع ص ) پیوسته شونده و آمیخته شونده و فراهم آینده به چیزی . (آنندراج ). ضمیمه شده و افزوده شده و پیوسته شده و ملحق گشته و درج شده و در میان نهاده شده و آمیخته شده و فراهم آمده . (ناظم الاطباء). باهم آمده . فراهم آمده . افزوده . (...
-
واژههای همآوا
-
منزم
لغتنامه دهخدا
منزم . [ م ِ زَ ] (ع اِ) دندان و ابن عباد گوید به باء موحده صواب است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دندان . (ناظم الاطباء). رجوع به مبزم شود.
-
منزم
لغتنامه دهخدا
منزم . [ م ُ زَم م ] (ع ص ) بسته شده . (آنندراج ). بسته و بند کرده شده . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ) (از فرهنگ جانسون ).
-
منظم
لغتنامه دهخدا
منظم . [ م َ ظِ ] (ع اِ) جای نظم . ج ، مناظم . (از اقرب الموارد). رجوع به معنی آخر مدخل قبل شود.
-
منظم
لغتنامه دهخدا
منظم . [ م ُ ظِ ] (ع ص ) ماهی یا سوسمار نظام برآورده و نظام خط سپید رشته دار که از دم تاگوش ماهی و سوسمار باشد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). ماهی یا سوسمار نظام دار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مدخل بعد شود. || دجاجة منظم ؛ ماکیانی که ...
-
منظم
لغتنامه دهخدا
منظم . [ م ُ ن َظْ ظَ ] (ع ص ) آراسته و مرتب و نیک مرتب شده ومردف و مسلسل و به خوبی ترتیب داده شده . (ناظم الاطباء). به سامان . به نظم . بانظم . (یادداشت مرحوم دهخدا).- منظم شدن ؛ مرتب شدن . به سامان شدن . نظم و ترتیب یافتن .- منظم کردن ؛ مرتب کردن...
-
منظم
لغتنامه دهخدا
منظم . [ م ُ ن َظْ ظِ ] (ع ص ) ماهی نظام دار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به مدخل قبل شود.
-
جستوجو در متن
-
منضمة
لغتنامه دهخدا
منضمة. [ م ُ ض َم ْ م َ ] (ع ص ) تأنیث منضم . ج ، منضمات . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منضم و منضمات شود.
-
تکرفس
لغتنامه دهخدا
تکرفس . [ ت َ ک َ ف ُ ] (ع مص ) مجتمع گردیدن و منضم شدن مردم : تکرفس الرجل . || درآمدن بعض چیز در بعض . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). منضم شدن و درآمدن بعض چیز در بعض . (از اقرب الموارد).
-
لضی
لغتنامه دهخدا
لضی . [ ل َض ْی ْ ] (ع مص ) منضم گردیدن و در پیوستن بکسی بجهت تهمت و شک . (منتهی الارب ). لصو.
-
لاکن
لغتنامه دهخدا
لاکن . [ ک ِ ] (اِخ ) نام قدیم بخشی از بلژیک در ایالت برابان که در سال 1921 م . به بروکسل منضم شد.
-
منضمات
لغتنامه دهخدا
منضمات . [ م ُ ض َم ْ ما ] (ع ص ، اِ) ضمیمه ها و چیزهای افزوده شده . (ناظم الاطباء). ج ِ منضمة، تأنیث منضم .
-
کتف
لغتنامه دهخدا
کتف . [ ک ِ ] (ع مص ) کِتفان . هر دو بازو را بر پشت منضم کرده پریدن . (منتهی الارب ). هر دو بال را به پشت گردانیدن و پریدن . (از ناظم الاطباء) .