کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منضج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منضج
لغتنامه دهخدا
منضج . [ م ُ ض َ ] (ع ص ) نضج داده شده و پخته شده . || بار رسیده شده . (ناظم الاطباء).
-
منضج
لغتنامه دهخدا
منضج . [ م ُ ن َض ْ ض ِ ] (ع ص ) ناقة منضج ؛ ناقه که تا یک سال بچه نیاورد. ج ، منضجات . (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
منضج
لغتنامه دهخدا
منضج . [م ُ ض ِ ] (ع ص ) پخته کننده و پزنده ٔ میوه . (غیاث ) (آنندراج ). نضج دهنده و پزنده و پخته کننده ٔ میوه و گوشت و جز آن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رساننده .پزاننده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || پخته کننده ٔ ریش و خلط و ماده را. (غیاث ) (...
-
جستوجو در متن
-
منضجات
لغتنامه دهخدا
منضجات . [ م ُ ض ِ ] (ع ص ، اِ) داروهای منضج . (ناظم الاطباء). ج ِ منضجة، تأنیث منضج . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منضج شود.
-
منضجة
لغتنامه دهخدا
منضجة. [ م ُ ض َ ج َ ] (ع ص ) تأنیث منضج . ج ، منضجات . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منضج شود.
-
منضجات
لغتنامه دهخدا
منضجات .[ م ُ ن َض ْ ض َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُنَضَّج . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به منضج شود.
-
مرقق
لغتنامه دهخدا
مرقق . [ م ُ رَق ْ ق ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ترقیق . رجوع به ترقیق شود. || آنچه به خلاف منضج باشد در تغلیظ. (مخزن الادویه ). رقیق کننده ٔ اخلاط.
-
روپاش
لغتنامه دهخدا
روپاش . (اِ مرکب ) آنچه بر روی طعام یاحلوایی از خوردنیها پاشند برای زینت یا خوشمزگی ، چنانکه پسته ٔ خردکرده بر روی شله زرد و قیمه بر روی آش رشته . (یادداشت مؤلف ). || آنچه بر روی مسهل و منضج از دواهای خشک پاشند. (یادداشت مؤلف ).
-
خبزالکعک
لغتنامه دهخدا
خبزالکعک . [ خ ُ ب ُ زُل ْ ک َ ] (ع اِ مرکب ) نان میده و دوآتشه است و آنرا بقسماط نامند غلیظ و مسدد و طلای او محلل و منضج و جهت درد مفاصل نافع است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
مغری
لغتنامه دهخدا
مغری . [ م ُ ] (ع ص ) چسبنده و لزوجت پیدا کننده . (آنندراج ). چسبنده .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دوای خشکی است که اندکی رطوبت لزجی دارد و به وسیله ٔ آن به منافذ و دهانه ها می چسبد و آن را می بندد و مانع سیلان می گردد و هر چیز لزج سیال چسبنده را چون...
-
مفجج
لغتنامه دهخدا
مفجج . [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) خام و ناپخته دارنده و این ضد منضج است . (غیاث ) (آنندراج ). ضد هاشم . (از بحر الجواهر) : و طبقة اخری مبرد مقو رادع مغلظ مفجج ... (قانون بوعلی فصل رابع از مقاله ٔ اول ص 148). المفجج و هو مضاد الهاضم . (قانون ایضاً ص 149).
-
بلغمانی
لغتنامه دهخدا
بلغمانی . [ ب َ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به بلغم . بلغمی : شیر مرطوب ... بلغمانی را از بهر آن زیان دارد که شیر به سردی میل دارد وحرارت ایشان آن را دیگرباره به مزاج خون بازنرساند. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). ردی ٔللمعدة، منضج للاورام البلغمانیة. (ابن البیط...
-
تنضیج
لغتنامه دهخدا
تنضیج . [ ت َ ] (ع مص ) تا یک سال بچه ناآوردن ناقه . ناقة منضج نعت است از آن و منضجات جمع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و فی الاساس : نضجت الناقة الحمل ؛ جاوزت به وقت الولاد. (اقرب الموارد).
-
جوشانده
لغتنامه دهخدا
جوشانده . [ دَ/ دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از جوشاندن . جوشانیده . بجوش آورده . || دارویی که آنرا در آب جوشانیده باشند و عصاره ٔ آنرا برای معالجه بمریض دهند. (فرهنگ فارسی معین ). آب داروهای نباتی که چون منضج به مریض دهند مثل گل بنفشه ، گل گاوزبان ، گل ن...