کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منصور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منصور
لغتنامه دهخدا
منصور. [ م َ ] (اِخ ) (... دوم ) محمد. پنجمین از ایوبیان حماة. (626-642 هَ . ق .). (از طبقات سلاطین اسلام ص 69).
-
منصور
لغتنامه دهخدا
منصور. [ م َ ] (اِخ ) (الملک الَ ...) عبدالوهاب بن داودبن طاهر، سلطان یمن (866-894 هَ . ق .). او را آثاری در یمن است . (از اعلام زرکلی ج 2 ص 610).
-
منصور
لغتنامه دهخدا
منصور. [ م َ ] (اِخ ) (میرزا...) ابن میرزا بایقرابن معزالدین عمر شیخ بن تیمور گورکانی (متوفی به سال 849 هَ . ق .) پدرش سلطان حسین بایقراست . (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
منصور
لغتنامه دهخدا
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن ابی الحسین محمد. رجوع به ابوالقاسم منصوربن ابی الحسین محمد شود.
-
منصور
لغتنامه دهخدا
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن احمد عراقی ، مکنی به ابونصر از مشایخ قرن چهارم است . او راست اشاره فی القراآت العشر. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
منصور
لغتنامه دهخدا
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن احمدبن اسد سامانی ، مکنی به ابوصالح . رجوع به ابوصالح شود.
-
منصور
لغتنامه دهخدا
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن عمرالتمیمی المضری الضریر، مکنی به ابوالحسن فقیه شافعی ، ادیب و شاعر نیکو سخن (متوفی به سال 306 هَ . ق .) اصل وی از رأس العین است . به مصر سفر کرد و در همانجا درگذشت . او را در فقه تألیفاتی است و از آن جمله است :...
-
منصور
لغتنامه دهخدا
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن القائم بن المهدی . رجوع به اسماعیل منصور... شود.
-
منصور
لغتنامه دهخدا
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن القاضی ابی منصور محمد ابواحمد الازدی الهروی . قاضی هرات . فقیه و شاعر بود. شعر نیک می گفت و القادر باﷲ را مدح کرده است . به سال 440 هَ . ق . درگذشت . (از معجم الادباء طبع مارگلیوث ج 7 ص 189). رجوع به همین مأخذ شود.
-
منصور
لغتنامه دهخدا
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن حسین الاَّبی الوزیر، مکنی به ابوسعید از مردم آوه نزدیک ساوه مصاحب صاحب بن عباد متولی اعمال جلیله و وزیر مجدالدوله . او ادیب و شاعر بود. او راست : کتاب نثرالدرر و تاریخ ری و جز آن . (از معجم البلدان ذیل کلمه ٔ آوه ) (یادداشت ...
-
منصور
لغتنامه دهخدا
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن داراسب شیرازی ، مکنی به ابوالفتح . القائم بامراﷲ عباسی او را به وزارت برگزید و به امین الدوله ومجدالوزراء ملقب ساخت . تقرب وی در پیش خلیفه به درجه ای انجامید که عمیدالملک کندری وزیر طغرل سلجوقی برحال او رشک آورد و نزد طغرل ز...
-
منصور
لغتنامه دهخدا
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن سرجون بن منصور کاتب معاویه و بعضی دیگر از آل ابی سفیان و متولی دیوان خراج به زبان و نسق رومی بود. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
منصور
لغتنامه دهخدا
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن سلیمان بن منصوربن فتوح الهمدانی الاسکندرانی ، ملقب به وجیه الدین و مکنی به ابوالمظفر ابن العماد (607-673) محتسب اسکندریه و از حافظان حدیث بود و در تاریخ نیز دست داشت . او راست : «تاریخ اسکندریه ». (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1073)...
-
منصور
لغتنامه دهخدا
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن طلحةبن طاهربن الحسین بن مصعب . و عبداﷲبن طاهر وی را حکیم آل طاهر می خواند. و او والی مرو و آمل و خوارزم بود و او را در فلسفه کتبی مشهور است و کتاب الابانة عن افعال الفلک و کتاب الوجود و کتاب الدلیل و الاستدلال و رساله ای در ...
-
منصور
لغتنامه دهخدا
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن علی اسفزاری ، ملقب به مهذب الدین معاصر عوفی مؤلف لباب الالباب و از فضلا و بزرگان خراسان بود. این رباعی از اوست :زلف تو هزار دل به یک خم بسته ست وز عنبر تر سلسله در هم بسته ست اندر گو سیمین تو آن نقطه ٔ مشک خون دل عاشق است ک...