کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منصوب کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مأمور کردن
لغتنامه دهخدا
مأمور کردن . [ م َءْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گماشتن . منصوب کردن .
-
جا دادن
لغتنامه دهخدا
جا دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) نهادن چیزی را در جائی . هشتن . مقام دادن . وضع کردن . نصب کردن . منصوب کردن .
-
نصب دادن
لغتنامه دهخدا
نصب دادن . [ ن َ دَ ] (مص مرکب ) منصوب کردن . به حالت نصبی درآوردن (حرف را). نصب دادن حرفی را؛ به زبر خواندن آن را. بر بالا کردن حرف را. (از زمخشری ). رجوع به نصب شود.
-
برپای کردن
لغتنامه دهخدا
برپای کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برپا کردن . اقامه کردن . اقامه . (تاج المصادر) : آن جهود سگ ببین چه رای کردپهلوی آتش بتی برپای کرد. مولوی .بر او پادشا حکم برپای کرددو سالش بمصر اندرون جای کرد. شمسی (یوسف و زلیخا). || نصب کردن . منصوب کردن . گم...
-
فراگماشتن
لغتنامه دهخدا
فراگماشتن . [ ف َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) برگماشتن . منصوب کردن . گماشتن : چون آن نواحی مستخلص شد، نایبی فراگماشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). رجوع به فرا شود.
-
فراکردن
لغتنامه دهخدا
فراکردن . [ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیش آوردن . فراز آوردن . فراز کردن . پیش آوردن و دراز کردن دست . (یادداشت به خط مؤلف ): دست فراکن و چیزی بخور. (تاریخ سیستان ).دست فراکردند اندر اوانی فروختن . (تاریخ سیستان ). || برگزیدن . انتخاب کردن . منصوب کرد...
-
بکار
لغتنامه دهخدا
بکار. [ ب ِ ] (حرف اضافه + اسم )- بکاری پرداختن ؛ اشتغال بدان . (از منتهی الارب ).- بکاری در شدن ؛ آغاز کردن کاری . اشتغال بکاری . شروع کردن کاری .- بکاری قیام کردن ؛ انتصاب . (از تاج المصادر بیهقی ). تولی . (ترجمان القرآن ).- بکاری نصب کردن ؛ بک...
-
نصب کردن
لغتنامه دهخدا
نصب کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برنشاندن . (ناظم الاطباء). نشاندن . گماردن . گماشتن . واداشتن . گذاشتن . برگماریدن . برگماشتن . منصوب کردن : اگر به غیبت وی خللی افتد به خوارزم معتمدی بجای خود نصب کند. (تاریخ بیهقی ص 374). جاسوسان و منهیان نصب کر...
-
فراداشتن
لغتنامه دهخدا
فراداشتن . [ ف َ ت َ ] (مص مرکب ) افراختن و بلند کردن . (ناظم الاطباء). || به سویی متوجه کردن . فراپیش بردن . رجوع به فرادادن شود. || نگه داشتن : چراغی فرا راه من دارید. (یادداشت بخط مؤلف ) : من آن شب در آن موضع حاضر بودم و شما را چراغ فرامیداشتم . ...
-
هج
لغتنامه دهخدا
هج . [ هََ ] (ص ) راست بود یعنی به پای کرده . (لغت فرس ص 74). راست و افراخته شده . (ناظم الاطباء). راست و ایستاده مانند ستون . (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (شمس اللغات ). راست و بلند. مستقیم . قائم . برپا. منصوب . سرپا. || (اِ) هرچیز افراخته مانند...
-
گماریدن
لغتنامه دهخدا
گماریدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) منصوب کردن : گماریده ست زنبوران به من برهمی درّد به من بر پوست زنبور. منوچهری .حسن اعیان را گفت کسان گمارید تا خلق عامه را بگذارند تا از دروازه های شهر بیرون آیند.(تاریخ بیهقی ).نگهبان گمارید چندی بر اوی وز آنجا به تاراج بن...
-
کود
لغتنامه دهخدا
کود. [ ک َ ] (ع مص ) بازداشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). منع کردن . (از اقرب الموارد). || نزدیک شدن به کاری از برای شروع کردن در آن . (ترجمان القرآن ). نزدیک آمدن کاری که شود، مَکاد و مَکادة مثله . یقال : کاد یفعل و کید یفعل ؛ ای قارب و لم یفعل . (...
-
تصویب
لغتنامه دهخدا
تصویب . [ ت َص ْ ] (ع مص ) کسی را در کاری به صواب منصوب کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). راستگوی دانستن کسی را و راستگوی شمردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). راست ودرست داشتن و راستی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || به نشیب فر...
-
سرحوبیة
لغتنامه دهخدا
سرحوبیة. [ س ُ بی ی َ ] (اِخ ) یا جارودیة. از فرق زیدیه اصحاب ابوالجارود یا ابوالنجم زیادبن المنذر العبدی که میگفتند حضرت رسول امیرالمؤمنین علی را به وصف به امامت منصوب کردنه به اسم و علی بعد از پیغمبر امام است و مردم تقصیر کردند که وصف را نشناخته و...
-
برگماشتن
لغتنامه دهخدا
برگماشتن . [ ب َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) نصب نمودن بر کاری . (آنندراج ). برقرار کردن . منصوب کردن . (ناظم الاطباء). نصب کردن . (از فرهنگ فارسی معین ). مسلط کردن . تعیین کردن . تسلیط. (المصادرزوزنی ) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ) : ترا پاک یزدان برو برگ...