کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منصال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منصال
لغتنامه دهخدا
منصال . [ م ِ ] (ع اِ) مَنصیل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سنگی است که بدان کوبند. (آنندراج ). سنگی دراز به قدر یک ذراع که بدان چیزی می کوبند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مِنصَل . ج ، مناصیل . (از اقرب الموارد) (محیطالمحیط). || از لشکر ج...
-
جستوجو در متن
-
منصل
لغتنامه دهخدا
منصل . [ م ِ ص َ ] (ع اِ) مِنصال .(اقرب الموارد) (محیطالمحیط). رجوع به منصال شود.
-
منصیل
لغتنامه دهخدا
منصیل . [ م ِ ] (ع اِ) سنگی است که بدان کوبند. منصال . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سنگی دراز به قدر یک ذراع که بدان چیزی را می کوبند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نَصیل . (اقرب الموارد).
-
لشکر
لغتنامه دهخدا
لشکر.[ ل َ ک َ ] (اِ) سپاه . سپه . جیش . جند. عسکر. (منتهی الارب ). قال ابن قتیبة والعسکر، فارسی معرب . قال ابن درید و انما هو لشکر بالفارسیة و هو مجتمع الجیش . (المعرب جوالیقی ص 230). خیل . حشم . بهمة. (منتهی الارب ). حثحوث . قشون . سریة. (دهار). رج...