کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منش و رفتار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کی منش
لغتنامه دهخدا
کی منش . [ ک َ / ک ِ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) صاحب طبع شاهانه . شاه طبیعت . بزرگ منش : چنین داد پاسخ که ای کی منش ز تو دور بادا بد بدکنش .فردوسی .
-
نیک منش
لغتنامه دهخدا
نیک منش . [ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) نیک دل . نیک سریرت . نیکوضمیر. نیکومنش . خوش طینت .
-
فزونی منش
لغتنامه دهخدا
فزونی منش . [ ف ُ م َ ن ِ ] (اِ مرکب ) منش برتران . بزرگ منشی . مهتری . سروری : چنان دان که اندر فزونی منش نسازند بر پادشا سرزنش .فردوسی .
-
منش گر
لغتنامه دهخدا
منش گر. [ م َ ن ِ گ َ ] (اِ مرکب ) رجوع به منش گردا شود.
-
منش گرد
لغتنامه دهخدا
منش گرد. [ م َ ن ِ گ َ ] (اِ مرکب ) رجوع به منش گردا شود.
-
نازک منش
لغتنامه دهخدا
نازک منش . [ زُ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) نازک طبیعت .
-
پاک منش
لغتنامه دهخدا
پاک منش .[ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) پاک جبلّت . پاک فطرت . نیک اندیش .
-
بی منش
لغتنامه دهخدا
بی منش . [ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + منش ) پست . سبک : فرستاده ای بی منش برگزیدکه آن خلعت ناسزا را سزید. فردوسی .کنون بی منش زینهاری شدم ز اوج بلندی به خواری شدم . فردوسی . || بی ارزش . بی مقدار : چنین گفت خسرو که شیرین بشهرچنان بد که آن بی منش ط...
-
خوش منش شدن
لغتنامه دهخدا
خوش منش شدن . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فکاهت . (ترجمان القرآن ) (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
نیکی کنش
لغتنامه دهخدا
نیکی کنش . [ ک ُ ن ِ ] (ص مرکب ) نیک رفتار. نیکوفعال . مقابل بدکنش : چو نیکی کنش باشی و بردبارنباشی به چشم خردمند خوار. فردوسی .بپرسیدش از راد و خردک منش ز نیکی کنش مردم و بدکنش .فردوسی .
-
متغطرس
لغتنامه دهخدا
متغطرس . [ م ُ ت َ غ َ رِ ] (ع ص ) خشمناک . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || متکبر وبزرگ منش . (ناظم الاطباء)(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آزمند و طمعکار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || خرامنده در رفتار....
-
کش
لغتنامه دهخدا
کش . [ ک َ ] (ص ) خوش . به معنی خوش و نیک باشد چنانکه گویند کش رفتار و کش گفتار یعنی خوش رفتار و خوش گفتار. (برهان ). به معنی خوب و خوش است و کشی مرادف خوبی است . (آنندراج ) : کش ، در چمن رسول بخرامم خوش ، در حرم خدای بگرازم . سنائی .به نخجیر شد شاه ...
-
اس پرثی یس
لغتنامه دهخدا
اس پرثی یس . [ اِ پ ِ ثی ی ِ ] (اِخ ) پسر آن ِریست یکی از معاریف و ثروتمندان اسپارت که با پُولیس پسر نیکُلااُس حاضر شد نزد خشیارشا رفته از جهت کشته شدن رسولان داریوش ترضیه بدهند. بنابراین اسپارتیان این دو تن را نزد ایرانیان فرستادند چنانکه کسان را بم...
-
استر
لغتنامه دهخدا
استر. [ اِ ت ِ ] (اِخ ) استیر. مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: استر یا هدّسه لفظ اوّل فارسی و بمعنی ستاره میباشد و لفظ دوم عبرانی و بمعنی درخت است و هر دو اسم دختر ابی جایل بود که در مملکت فارس تخمیناً 500 سال قبل از مسیح تولد یافت ، و چون پدرش جهان را بد...