کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منسم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منسم
لغتنامه دهخدا
منسم . [ م َ س ِ ] (ع اِ) ناخن شتر. (دهار). سپل شتر و سپل شترمرغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خف شتر. ج ، مناسم . (یادداشت مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). || نشان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). علامت و گویند رأیت منسماً م...
-
منسم
لغتنامه دهخدا
منسم . [ م َس ِ ] (اِ) رستنیی است که ثمر آن را حب المنسم خوانند و در عطریات به کار برند. (برهان ) (آنندراج ). نام رستنیی است که در عطریات به کار برند. (ناظم الاطباء). رجوع به حب المنسم شود.
-
منسم
لغتنامه دهخدا
منسم . [ م ُ ن َس ْ س ِ ] (ع ص ) زنده کننده ٔ مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). زندگی بخش و حیات بخش و جان دهنده و برانگیزاننده ٔ حیات . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
ذات منسم
لغتنامه دهخدا
ذات منسم . [ ت ُ م َ س ِ ] (ع ص مرکب ) صاحب سَپل . نرم پای . ج ، ذوات المنسم . چون شتر و فیل و شترمرغ .
-
جستوجو در متن
-
مناسم
لغتنامه دهخدا
مناسم . [ م َ س ِ ] (ع اِ) ج ِ مَنسِم ، به معنی سپل شتر و سپل شترمرغ . (آنندراج ). ج ِ منسم . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منسم شود.
-
حب المقسم
لغتنامه دهخدا
حب المقسم . [ ح َب ْ بُل ْ م ِ س َ ] (ع اِ مرکب ) داود ضریر انطاکی گوید: کذا شهر فی الطب و الصحیح انه حب منسم بالنون و السین المهمله و هو عربی . رجوع به حب المنسم شود.
-
ظفر
لغتنامه دهخدا
ظفر. [ ظُ / ظُ ف ُ / ظِ ] (ع اِ) ناخن . ج ، اظفار، اظافیر. || کلیل الظُفر و مقَلّم ُالظُفر؛ مرد سست بددل و ذلیل خوار. || ناخنه ٔ چشم . || کمان سوای بستنگاه زه کمان و یا گوشه و نوک کمان . پس گوشه ٔ کمان . (مهذب الاسماء). || ما بالدّار ظُفر؛ احدی در خا...
-
محارة
لغتنامه دهخدا
محارة. [ م َ رَ ] (ع اِ) جای بازگشت . (منتهی الارب ). حَور، محار، حُوور. (از لسان العرب ). || اندرون گوش . ج ، محارات . || پیوند کتف . || صدف . || هر استخوانی که مانند صدف باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || چیزی است مانند هودج . (منتهی الارب ). ...
-
لنجیطس
لغتنامه دهخدا
لنجیطس . [ ] (معرب ، اِ) حکیم مؤمن گوید: لغت یونانی است و شریف گوید که او را در شام منسم نامند بستانی و صحرائی نبات بستانی را برگش عریضتر از برگ گندناو به رنگ خون و منحنی به طرف اسفل و اکثر اوراق او از بیخ میروید و ساقش به قدر دو شبر و بر سر آن گلی ...