کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منزل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
منزل بورقیبه
لغتنامه دهخدا
منزل بورقیبه . [ م َ زِ بو ب َ ] (اِخ ) نام سابق آن فری ویل بود. شهری است بر کنار دریاچه ٔ بیزرت که 34700 تن سکنه دارد. این شهر یکی از مراکز بحریه ٔ کشور تونس است ودارای صنایع آهن و مرکز هواشناسی است . (از لاروس ).
-
منزل آباد
لغتنامه دهخدا
منزل آباد. [ م َ زِ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان ولایت است که در بخش حومه ٔ وارداک شهرستان مشهد واقع است و 216 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
منزل خانه
لغتنامه دهخدا
منزل خانه . [ م َ زِ ن َ / ن ِ ] (اِمرکب ) چپرخانه . (ناظم الاطباء). رجوع به منزل شود.
-
منزل شناس
لغتنامه دهخدا
منزل شناس . [ م َ زِ ش ِ ] (نف مرکب ) آنکه توقفگاههای بین راه را شناسد. آنکه از منازل سفر آگاه باشد : چو شه دید کآن لشکر بی قیاس در آن ره نباشند منزل شناس . نظامی .زمین را شود میل و منزل شناس به تری و خشکی رساند قیاس . نظامی .نمودند منزل شناسان راه ک...
-
منزل نما
لغتنامه دهخدا
منزل نما. [ م َزِ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) منزل شناس : بدان تا دلم منزل فقر گیردبه از صبر منزل نمائی نبینم . خاقانی .رجوع به منزل شناس شود.
-
خوش منزل
لغتنامه دهخدا
خوش منزل . [ خوَش ْ/ خُش ْ م َ زِ ] (ص مرکب ) آنکه از طرف سلاطین و امراءپیشتر رود و جا برای فروکش خوش کند. (آنندراج ) : پیشخانه داران سرکار جهان مدار با خوش منزلان سبقت شعار کوچ هر منزلی به بارگاه عظمت دستگاه بیارایند.(نعمت اﷲخان عالی در بهادرشاه به ...
-
خوش منزل
لغتنامه دهخدا
خوش منزل . [خوَش ْ / خُش ْ م َ زِ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد. واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری گناباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
جان به منزل بردن
لغتنامه دهخدا
جان به منزل بردن . [ ب ِ م َ زِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) سالم بمنزل رسیدن : ای بسا اسب تیزرو که بمردخرک لنگ جان بمنزل برد.سعدی .
-
مقیم منزل هفتم
لغتنامه دهخدا
مقیم منزل هفتم . [ م ُ م ِ م َ زِ ل ِ هََ ت ُ ] (اِخ ) کنایه از زحل است و آن در فلک هفتم می باشد. (برهان ) (آنندراج ). ستاره ٔ زحل . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
بی منزلی
لغتنامه دهخدا
بی منزلی . [ م َ زِ ] (حامص مرکب ) (از: بی + منزل + ی ) بی مقامی . بی جایگاهی . بدون منزل (مرحله ) بودن : همتش از غایت روشندلی آمده در منزل بی منزلی . نظامی .رجوع به منزل شود.
-
چارمنزل
لغتنامه دهخدا
چارمنزل . [ م َ زِ ] (اِ مرکب ) چهارمنزل . شریعت ، طریقت ، معرفت ، حقیقت . (آنندراج ) (غیاث ). منزل شریعت ، منزل طریقت ، منزل معرفت ، منزل حقیقت ، شریعت و طریقت و معرفت و حقیقت .
-
منزلات
لغتنامه دهخدا
منزلات . [ م َ زِ ] (ع اِ) ج ِ منزل . (ناظم الاطباء). رجوع به منزل شود.
-
پاقو
لغتنامه دهخدا
پاقو. (اِ) منزل عطارد. || منزل بهرام . || نام مبارز. || اسم موضع. (اوبهی و فرهنگی خطی ). و شاید مصحف پاتو باشد. رجوع به پاتو شود.
-
خانه کشی
لغتنامه دهخدا
خانه کشی . [ ن َ / ن ِ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) اسباب کشی ،اسباب از این منزل به منزل دیگر بردن . اثاثیه کشی .
-
معمر
لغتنامه دهخدا
معمر. [ م َ م َ ] (ع اِ) منزل فراخ با آب و گیاه . (مهذب الاسماء). منزل بسیار آب و گیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).منزل بسیار آب و گیاه و مردم . (از اقرب الموارد).