کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منحوس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منحوس
لغتنامه دهخدا
منحوس . [ م َ ] (ع ص ) بداختر. (آنندراج ). شوم و نافرجام و بداختر و نحس و بد و بدبخت . (ناظم الاطباء). ضد مسعود. نَحس . نَحِس . (از اقرب الموارد) . مشؤوم . شوم . نامیمون . مَرخَشَه . بدشگون . (یادداشت مرحوم دهخدا) : بر طالع منحوس برنشست و از شهر بیر...
-
واژههای همآوا
-
منهوس
لغتنامه دهخدا
منهوس . [ م َ ] (ع ص ) مرد کم گوشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).- منهوس القدمین ؛ کم گوشت کف پای . و منه فی صفته (ص ): کان منهوس الکعبتین و یروی منهوس القدمین . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). مردی که پاهای وی کم گوشت باشد. (ناظم ...
-
جستوجو در متن
-
شم
لغتنامه دهخدا
شم . [ ش ُ ](ص ) مخفف شوم . شوم . بدیمن . منحوس . (ناظم الاطباء).
-
شوم روی
لغتنامه دهخدا
شوم روی . (ص مرکب ) نامبارک روی . منحوس رخ . مقابل فرخ لقا : به گفتار گرسیوز شوم روی گران کرد بیهوده دل را بدوی .فردوسی .
-
شوم قدم
لغتنامه دهخدا
شوم قدم . [ ق َ دَ ] (ص مرکب ) بدقدم . نامبارک و منحوس . (آنندراج ). بدیمن . بدفال و بدشگون . (ناظم الاطباء).
-
نحس
لغتنامه دهخدا
نحس . [ ن َ ح ِ ] (ع ص ) بداختر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). منحوس . نامبارک . ج ، نحسات .
-
انحس
لغتنامه دهخدا
انحس . [ اَ ح َ ] (ع ن تف ) نامبارکتر و نافرجام تر. (ناظم الاطباء).منحوس تر. بدبخت تر: ما خالف انحسه اسعده . (بحتری ).
-
شمختر
لغتنامه دهخدا
شمختر. [ ش َ م َ ت َ ] (معرب ، ص ) ناکس . بداختر. معرب شوم اختر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منحوس . معرب شوم اختر یعنی منحوس طالع. (از الالفاظ الفارسیة المعربة ادی شیر). || لئیم . (از اقرب الموارد) (الالفاظ الفارسیة ا...
-
منحوسة
لغتنامه دهخدا
منحوسة. [ م َ س َ ] (ع ص ) تأنیث منحوس . (از اقرب الموارد). رجوع به منحوس شود.- ایام منحوسة ؛ قدما بعضی از روزهای ماه قمری رانحس می شمردند و ابونصر فراهی آنها را در قطعه ٔ زیر جمع کرده است :هفت روزی نحس باشد در مهی زآن حذر کن تا نیابی هیچ رنج سه و پ...
-
راژکم
لغتنامه دهخدا
راژکم . [ ک َ ] (هندی ، اِ) یکی از اوقات منحوس نزد «جوکات . ژوکات » هندوان و در این هنگام از اقدام بکارها خودداری کنند. رجوع بتحقیق ماللهند بیرونی ص 301 شود.
-
نحس
لغتنامه دهخدا
نحس . [ ن َ ح َ ] (ع مص ) بداختر گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نحوسة. نحاسة. (اقرب الموارد). نحس شدن . منحوس گشتن .
-
جابه
لغتنامه دهخدا
جابه . [ ب ِه ْ ] (ع نف ) نعت فاعلی از جَبَهَه رویاروی آینده از پرنده یا وحشی و آن را منحوس دانند. (منتهی الارب ). آن صید که از پیش درآید. (مهذب الاسماء).
-
دائره ٔ لاهز
لغتنامه دهخدا
دائره ٔ لاهز. [ ءِ رَ / رِ ی ِ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دائره ٔ تندی زیر بناگوش اسب و آن منحوس است . (منتهی الارب ).