کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منجل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منجل
لغتنامه دهخدا
منجل . [ ] (ع اِ) نوعی پرنده . (دزی ج 1 ص 7).
-
منجل
لغتنامه دهخدا
منجل . [ م َ ج َ ] (ع اِ) جای انداختن چیزی باشد. (غیاث ). رجوع به منجلاب شود.
-
منجل
لغتنامه دهخدا
منجل . [ م ِ ج َ ] (اِ) به معنی کشکنجیر است و آن چیزی باشد که به کشیدن آن آرزوی کمان کشیدن حاصل شود. (برهان ) (آنندراج ). تیر کلان سوراخ داری که از سوراخهای آن زنجیرهایی را که بدانها سنگهای بزرگ آویزان کرده اند، می گذرانند و آن را در آزمایش زور و قوت...
-
منجل
لغتنامه دهخدا
منجل . [ م ِ ج َ ] (ع اِ) داس . ج ، مناجل . (مهذب الاسماء)(آنندراج ). داس و ابزاری که بدان درو می کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مِحصَد. مِقضَب . مِقضاب . مِحطَب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تا بود ابلق زمان در تک تا شود منجل هلال مجن تو ...
-
واژههای مشابه
-
منجل الناصور
لغتنامه دهخدا
منجل الناصور. [ م ِ ج َ لُن ْ نا ] (ع اِ مرکب ) آلتی از آلات دستکاران (جراحان ) و آن آلتی باشد که التصاق را باز کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
جستوجو در متن
-
مناجل
لغتنامه دهخدا
مناجل . [ م َ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ مِنجَل . (ناظم الاطباء)(اقرب الموارد). ج ِ منجل به معنی داس . (آنندراج ).
-
محصد
لغتنامه دهخدا
محصد. [ م ِ ص َ ] (ع اِ) داس . (منتهی الارب ). ابزار دروگری . داس . (ناظم الاطباء). منجل . منگال .
-
ابومنجل
لغتنامه دهخدا
ابومنجل . [ اَ م ِ ج َ ] (ع اِ مرکب ) نوعی از مرغان آبی با منقار طویل مانند داس و منجل . (المرصع).
-
اشر
لغتنامه دهخدا
اشر. [ اُ ش َ ] (ع اِ) مرادف اُشُر است . رجوع به اُشُر شود. || اُشَر منجل ؛ دندانه های داس . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
منجلاب
لغتنامه دهخدا
منجلاب . [ م َ ج َ ] (اِ مرکب ) گوی را گویند که در پس حمامها و مطبخها کنند تا آبهای چرکین و مستعمل بدانجا رود. (برهان ) (از ناظم الاطباء). جایی را گویند که در پس حمامها بکنند تا آبهای چرکین در آنجا جمع شود و آن را پارگین نامند. (آنندراج ). مغاکی باشد...
-
درهرهة
لغتنامه دهخدا
درهرهة. [ دَ رَ رَ هََ ] (ع اِ) ستاره ٔ بسیار روشن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کاردسر کج ، و آن معرب است . (از منتهی الارب ). کارد سرکج که عامه آن را «منجل » نامند. (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). ریشه ٔ آن «دَرَه » فارسی است و عرب آن را م...
-
کشک انجیر
لغتنامه دهخدا
کشک انجیر. [ک ُ اَ ] (اِ مرکب ) توپ کلان . (از فرهنگ رشیدی ). || منجنیق که بدان دیوار قلعه اندازند و معنی ترکیبی آن سوراخ کننده ٔ کشک (کوشک ) است : نه منجنیق رسد بر سرش نه کشک انجیر. انوری .|| چوب گنده ای است مانند ستون که بر زمین فروبرند و سر آن چوب...
-
کشکنجیر
لغتنامه دهخدا
کشکنجیر. [ ک ُ ک َ ] (اِ مرکب ) چیزی باشد که به کشیدن آن آرمان و آرزوی کمان کشیدن حاصل شود و آن چنان است که ستونی بر زمین فروبرند و سر آن را بشکافند و غلطکی بر آن قرار دهند و ریسمانی بر بالای غلطک اندازند و از آن شکاف بگذرانند و از یک سر ریسمان توبره...