کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منثور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منثور
لغتنامه دهخدا
منثور. [ م َ ] (ع ص ) متفرق و پراکنده . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). پراکنده و پاشیده شده . افشانده شده و متفرق . (از ناظم الاطباء). برافشانده . برفشانده . نثارکرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و قدمنا الی ماعملوا من عمل فجعلناه هباء منثو...
-
واژههای مشابه
-
خشخاش منثور
لغتنامه دهخدا
خشخاش منثور. [ خ َ ش ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی از خشخاش بری است برگش شبیه به برگ ترتیزک و دراز و با خشونت و مایل بسفیدی و ساقش خشن و قبه ٔ او کوچک و شبیه بشقایق و در قوة از خشخاش بستانی قوی تر و خشخاش سیاه ضعیفتر و یک مثقال از او با ماءالع...
-
هباء منثور گردیدن
لغتنامه دهخدا
هباء منثور گردیدن . [ هََ ئن ْ م َ گ دَ ] (مص مرکب ) گرد و غبار شدن . هباء منثورا شدن . || کنایه از حقیر و ذلیل و خوار گردیدن .ناچیز شدن : اسکندر گفت تو چه دانی که عمرمن چندین مانده است ، گفت من دانم . اسکندر گفت من به طلب آب حیوة میروم ، اگر دریابم ...
-
واژههای همآوا
-
منصور
لغتنامه دهخدا
منصور. [ م َ ] (اِخ ) (... دوم ) محمد. پنجمین از ایوبیان حماة. (626-642 هَ . ق .). (از طبقات سلاطین اسلام ص 69).
-
منصور
لغتنامه دهخدا
منصور. [ م َ ] (اِخ ) (الملک الَ ...) عبدالوهاب بن داودبن طاهر، سلطان یمن (866-894 هَ . ق .). او را آثاری در یمن است . (از اعلام زرکلی ج 2 ص 610).
-
منصور
لغتنامه دهخدا
منصور. [ م َ ] (اِخ ) (میرزا...) ابن میرزا بایقرابن معزالدین عمر شیخ بن تیمور گورکانی (متوفی به سال 849 هَ . ق .) پدرش سلطان حسین بایقراست . (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
منصور
لغتنامه دهخدا
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن ابی الحسین محمد. رجوع به ابوالقاسم منصوربن ابی الحسین محمد شود.
-
منصور
لغتنامه دهخدا
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن احمد عراقی ، مکنی به ابونصر از مشایخ قرن چهارم است . او راست اشاره فی القراآت العشر. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
منصور
لغتنامه دهخدا
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن احمدبن اسد سامانی ، مکنی به ابوصالح . رجوع به ابوصالح شود.
-
منصور
لغتنامه دهخدا
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن عمرالتمیمی المضری الضریر، مکنی به ابوالحسن فقیه شافعی ، ادیب و شاعر نیکو سخن (متوفی به سال 306 هَ . ق .) اصل وی از رأس العین است . به مصر سفر کرد و در همانجا درگذشت . او را در فقه تألیفاتی است و از آن جمله است :...
-
منصور
لغتنامه دهخدا
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن القائم بن المهدی . رجوع به اسماعیل منصور... شود.
-
منصور
لغتنامه دهخدا
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن القاضی ابی منصور محمد ابواحمد الازدی الهروی . قاضی هرات . فقیه و شاعر بود. شعر نیک می گفت و القادر باﷲ را مدح کرده است . به سال 440 هَ . ق . درگذشت . (از معجم الادباء طبع مارگلیوث ج 7 ص 189). رجوع به همین مأخذ شود.
-
منصور
لغتنامه دهخدا
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن حسین الاَّبی الوزیر، مکنی به ابوسعید از مردم آوه نزدیک ساوه مصاحب صاحب بن عباد متولی اعمال جلیله و وزیر مجدالدوله . او ادیب و شاعر بود. او راست : کتاب نثرالدرر و تاریخ ری و جز آن . (از معجم البلدان ذیل کلمه ٔ آوه ) (یادداشت ...