کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منتظم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منتظم
لغتنامه دهخدا
منتظم . [ م ُ ت َ ظَ ] (ع اِ) جایی که در آن چیزها را منظم و مرتب می کنند. (ناظم الاطباء).
-
منتظم
لغتنامه دهخدا
منتظم . [ م ُ ت َ ظِ ] (ع ص ) راست و درست شونده اگرچه از باب افتعال است مگر متعدی نیامده . (غیاث ) (آنندراج ). بسامان . منتسق . مرتب . سامان یافته .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منظم شده و مرتب شده . راست و درست شده . (از ناظم الاطباء) : کار خوارزم اک...
-
واژههای مشابه
-
چهاربر منتظم
لغتنامه دهخدا
چهاربر منتظم . [ چ َ / چ ِ ب َ رِ م ُ ت َ ظَ ] (اِ مرکب ) چهارضلعی منتظم . سطحی که از چهارسو محاط به چهارخط عمود بر هم باشد. رجوع به چهارضلعی منتظم شود.
-
چهاروجهی منتظم
لغتنامه دهخدا
چهاروجهی منتظم . [ چ َ / چ ِ وَ ی ِ م ُ ت َ ظَ ] (اِ مرکب ) جسمی است که از هر طرف به مثلث های متساوی الاضلاع مسطح برابر محدود میباشد هر یک از این مثلث های متساوی الاضلاع مسطح را وجه مینامند و هر یک از اضلاع مشترک میان وجه را یال و انتهای یالها را رأ...
-
جستوجو در متن
-
منتظمی
لغتنامه دهخدا
منتظمی . [ م ُ ت َ ظِ ] (حامص ) منتظم بودن . مرتب و بسامان بودن : چشم بد دور که بس منتظم است آن دولت آری آن دولت را منتظمی معهود است . انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 56).رجوع به مُنتَظِم شود.
-
نامنتظم
لغتنامه دهخدا
نامنتظم . [ م ُ ت َ ظَ ] (ص مرکب ) پراکنده . بی انتظام . مقابل منتظم .
-
انتظام دادن
لغتنامه دهخدا
انتظام دادن . [ اِ ت ِ دَ ] (مص مرکب ) نظم کردن . منتظم کردن . مرتب کردن . (از یادداشت مؤلف ).
-
انتظام داشتن
لغتنامه دهخدا
انتظام داشتن . [ اِ ت ِ ت َ ] (مص مرکب )آراسته بودن و منتظم و مرتب کردن . (ناظم الاطباء).
-
آجرنما
لغتنامه دهخدا
آجرنما. [ ج ُ ن ُ / ن ِ / ن َ ](ص مرکب ، اِ مرکب ) دیواری که بگچ و نوع آن اندوده وبا خطوطی منتظم شکل دیوار آجرین بدان داده باشند.
-
تناسق
لغتنامه دهخدا
تناسق . [ ت َ س ُ ] (ع مص ) با یکدیگر منتظم و آراسته شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تنسق . انتساق .انتظام بعض چیز با بعضی دیگر. (از اقرب الموارد).
-
ذات الاقراء
لغتنامه دهخدا
ذات الاقراء. [ تُل ْ اَ ] (ع ص مرکب ) زن که اوقات حیض او منتظم باشد: عده ٔ طلاق ذات الاقراء اگر زوج با وی آرمیده باشد سه طهر است .
-
ذات عادة مضطربة
لغتنامه دهخدا
ذات عادة مضطربة. [ ت ُ دَ تِن ْ م ُ طَ رِ ب َ ] (ع ص مرکب ) زن که روزهای بی نمازی وی درهر ماهی بگونه ٔ دیگر بود یعنی مرتب و منتظم نبود.
-
ساخ
لغتنامه دهخدا
ساخ . (ص ) مخفف ساخته است ، بمعنی منتظم : ز گردن زلف بگشود باد گستاخ نمایان شد درو لعل و زر ساخ !(از شعوری ج 2 ص 57).