کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منتسب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منتسب
لغتنامه دهخدا
منتسب . [ م ُ ت َ س َ ] (ع ص ) نسبت داده شده . منسوب : و امروز نیستند پشیمان ز فعل بدفعل بعد از پدر به تو مانده ست منتسب .ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 43).
-
منتسب
لغتنامه دهخدا
منتسب . [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) نسبت دارنده با کسی . (آنندراج ). نسبت دارنده و قوم و خویشی کرده و پیوسته شده به کسی یا طایفه ای . (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
منتصب
لغتنامه دهخدا
منتصب . [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) برپای خاسته . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). برپای شونده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- غبار منتصب ؛ گرد برخاسته و بلندشده . (از اقرب الموارد). || راست . قایم . افراخته : در خم دور فلک تا عدل باشد...
-
منتصب
لغتنامه دهخدا
منتصب . [ م ُت َ ص َ ] (ع ص ) دیگ بر بار. دیگ نصب شده : بئس المطاعم حین الذل یکسبهاالقدر منتصب و القدر مخفوض .سعدی (گلستان ).
-
جستوجو در متن
-
قاذف
لغتنامه دهخدا
قاذف . [ ذِ ] (ع ص ) آنکه کس را به ارتکاب زنا یا لواط منتسب میکند.
-
استاتیسه
لغتنامه دهخدا
استاتیسه . [ اِ تی س ِ ] (فرانسوی ، ص ) شبیه یا منتسب به استاتیس .
-
معتزی
لغتنامه دهخدا
معتزی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) بازبندنده و منتسب گردنده ، عام است از راست و دروغ . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). منتسب به راست یا دروغ . || منسوب به کسی . (ناظم الاطباء). و رجوع به اعتزاء شود.
-
جانبلاط
لغتنامه دهخدا
جانبلاط. [ جام ْ ب ُ ] (اِخ ) لقب جنبلاط بود که یکی از خاندانهای دروزی لبنان و منتسب به جان بولاد کردی است . رجوع به جنبلاط شود.
-
حفصوی
لغتنامه دهخدا
حفصوی . [ ح َ ص ُ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به حفصویه . اسم یا لقب جدی منتسب الیه است . (الانساب ).
-
درباری
لغتنامه دهخدا
درباری . [ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به دربار. هر چیز منتسب به دربار. هر کس که وابسته به دربار است . ملازم و خادم پادشاه . (ناظم الاطباء).
-
مستنسب
لغتنامه دهخدا
مستنسب . [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) نسب کسی را ذکرکننده . || درخواست کننده از کسی که به وی منتسب شود. (از اقرب الموارد). رجوع به استنساب شود.
-
معنوی
لغتنامه دهخدا
معنوی . [ م َ ن َ ] (اِخ ) از شاعران قرن دهم عثمانی است وی اهل سلانیک و به طریقه ٔ مولویه منتسب بود. (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
ابوسعید
لغتنامه دهخدا
ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) کاتب چلبی این کنیت را بی قیدی آورده و رسالةفی زیارة القبور والدعاء را بدو منتسب ساخته است .