کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منبسط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منبسط
لغتنامه دهخدا
منبسط. [ مُم ْ ب َ س ِ ] (ع ص ) گشاده شونده و گسترده شونده . (غیاث ) (آنندراج ). گسترده . پهناور. پهن و ممتد و دراز. (از ناظم الاطباء) : ز انعام تو منبسط شد زمین در ایام تو مندرس شد فنا. امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 32).ساحتش منبسط، هواش درست تله ٔ صدهز...
-
جستوجو در متن
-
جثط
لغتنامه دهخدا
جثط. [ ج َ ] (ع مص ) آبکی ریدن چندانکه بر زمین منبسط گردد. (آنندراج ): جثط بغایته ؛ آبکی رید چندان که بر زمین منبسط گردید. (منتهی الارب ).
-
دجوجاة
لغتنامه دهخدا
دجوجاة. [ دَ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ منبسط بر زمین . (منتهی الارب ).
-
ثهل
لغتنامه دهخدا
ثهل . [ ث َ هََ ] (ع مص )گسترده شدن چیزی بر روی زمین . منبسط شدن بر زمین .
-
فائیة
لغتنامه دهخدا
فائیة. [ ی َ ] (ع ص ، اِ) جای بلند گسترده . (آنندراج ). جایگاه مرتفع منبسط. (از اقرب الموارد).
-
مدحی
لغتنامه دهخدا
مدحی . [ م ُدْ دَ ] (ع ص ) گسترده گردنده . (آنندراج ). منبسط. (یادداشت مؤلف ).
-
استبحار
لغتنامه دهخدا
استبحار. [ اِ ت ِ] (ع مص ) منبسط و فراخ گردیدن . || استبحار شاعر؛ پرگوی و پرسخن شدن شاعر. (از منتهی الارب ).
-
پنتیور
لغتنامه دهخدا
پنتیور. [ پان ْ ی ِ ](اِخ ) نام قدیم کنت نشین ایالت برتانی فرانسه منبسط از لامبال تاگین گام بود.
-
آش و لاش شدن
لغتنامه دهخدا
آش و لاش شدن . [ ش ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متلاشی شدن . از هم پاشیدن ، چنانکه مردار و جیفه ای . || سخت ریمناک و منبسط گشتن ، چنانکه ریشی .
-
شگوفتن
لغتنامه دهخدا
شگوفتن . [ ش ِ ت َ ] (مص ) تعجب نمودن . || شکفتن . || گشادن و منبسط شدن . (ناظم الاطباء). || گشاده شدن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || واشدن گل . || غنچه کردن . || تر و تازه شدن . (ناظم الاطباء).
-
پهن گشتن
لغتنامه دهخدا
پهن گشتن . [ پ َ گ َ ت َ ](مص مرکب ) پهن گردیدن . گسترده شدن . منبسط شدن . عریض گشتن . پخت شدن . پخچ شدن . رجوع به پهن گردیدن شود.
-
بلثوق
لغتنامه دهخدا
بلثوق . [ ب ُ ] (ع اِ) آب گردآمده در جایی ، یا آنکه منبسط باشد در زمین . ج ، بلاثق . (منتهی الارب ). بلاثق ؛ آبهای باتلاقی . (از اقرب الموارد).
-
خفو
لغتنامه دهخدا
خفو. [ خ ُف ُوو ] (ع اِ) برقی که از کناره ابر بدرخشد و منبسط گردد. خَفو. (منتهی الارب ). رجوع به خَفو در این لغت نامه شود.
-
گسترده گردیدن
لغتنامه دهخدا
گسترده گردیدن . [ گ ُ ت َ دَ / دِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) منتشر شدن . انتشار. || منبسط گردیدن . وسعت یافتن . تَهَیﱡع.هَیْعْ. (منتهی الارب ). و رجوع به گسترده شدن شود.