کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منبر
لغتنامه دهخدا
منبر. [ مَم ْ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش شاهین دژ است که در شهرستان مراغه واقع است و 499 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
منبر
لغتنامه دهخدا
منبر. [ مِم ْ ب َ ] (ع اِ) آنچه خطیب بر آن ایستد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه خطیب بر آن ایستد و خطبه خواند. کرسی مانندی پایه دار که واعظ و خطیب بر بالای آن نشسته خطبه خواند و موعظه کند. ج ، منابر. (ناظم الاطباء). آله ٔ بلند شدن که جای خطیب باشد ...
-
واژههای مشابه
-
چل ویک منبر
لغتنامه دهخدا
چل ویک منبر.[ چ ِ ل ُ ی َ / ی ِ مِم ْ ب َ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح عامه نذری است که در شب عاشورا یا شب یازدهم محرم چهل ویک شمع در چهل ویک جا که منبر و روضه خوانی است ، به نیت برآورده شدن حاجات یا سلامت و بقاء عزیزان افروزند. نذری به قصد روا شدن حاجتها ...
-
جستوجو در متن
-
خطبه خواندن
لغتنامه دهخدا
خطبه خواندن . [ خ ُ ب َ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) بر سر منبر دعای و ثنای خیر برای سلطان یا امیر یا خلیفتی در روز عید یا روز جمعه یا روز مقدسی خواندن : چو بر منبر جد خود خطبه خواندنشیندش روح الامین پیش منبر. ناصرخسرو.عهد کردم که از این پس خطبه نخوانم ....
-
جزغنکث
لغتنامه دهخدا
جزغنکث . [ ](اِخ ) شهرکی است از ماوراءالنهر به حدود بخارا با منبر، آبادان و با کشت و برز بسیار. (حدود العالم ).
-
منبری
لغتنامه دهخدا
منبری . [ مِم ْ ب َ ] (حامص ) منبر بودن : ای آنکه همتت چو کند خطبه ٔ علوگردون هفت پایه کندمیل منبری .ابوالفرج رونی (دیوان چ چایکین ص 114).|| (ص نسبی ) منسوب به منبر. واعظ.
-
سنگ بن
لغتنامه دهخدا
سنگ بن . [س َ ب ُ ] (اِخ ) شهری است در خراسان از ربوشارانست به گوزکانان و منبر او بنا نهاده اند. (حدود العالم ).
-
فری
لغتنامه دهخدا
فری . [ ] (اِخ ) شهری است از سند از آن سوی رود مهران . جایی با نعمت بسیار. و منبر آنجا نیست و جهازهای هندوستان بدین جا افتد. (حدود العالم ).
-
معکان
لغتنامه دهخدا
معکان . [ ] (اِخ ) شهرکی است از ماوراءالنهر با منبر به حدود بخارا آبادان و با کشت و برز بسیار. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 106).
-
بلوی
لغتنامه دهخدا
بلوی . [ ] (اِخ ) شهری از سند است از آن سوی رود مهران . جائی با نعمت بسیار و منبر در آنجا هست و جهازهای هندوستان بدین جا افتد. (حدود العالم ).
-
نوحه خوان
لغتنامه دهخدا
نوحه خوان . [ ن َ / نُو ح َ/ ح ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه نوحه خواند. که نوحه گری کند. نوحه گر. || کسی که در ایام سوگواری امامان برای دسته های سینه زن یا زنجیرزن اشعار مصیبت و نوحه و مرثیه را به آهنگی مخصوص می خواند و عزاداران به آهنگ او سینه و زنج...
-
باقوم
لغتنامه دهخدا
باقوم . (اِخ ) نام نجاری است . مولای سعیدبن عاص که منبر شریف ساخته ٔ اوست . (از تاج العروس ) (منتهی الارب ). صاحب قاموس الاعلام آرد: یکی از صحابه است و آزاد کرده ٔ سعیدبن العاص ، در مدینه به نجاری اشتغال داشت .منبر حضرت پیغمبر را وی ساخت . پاره ای از...
-
گیلاباد
لغتنامه دهخدا
گیلاباد. (اِخ ) شهر کوچکی است از ناحیه ٔ گیلان و ایشان را [ گیلانیان ] شهرکها است با منبر چون ، گیلاباذ، شال ، دولاب . (حدودالعالم چ دکتر ستوده ص 150).