کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منبت کاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منبت کاری
لغتنامه دهخدا
منبت کاری . [ م ُ ن َب ْ ب َ ] (حامص مرکب ) شغل منبت کار و صنعت منبت ساختن و کنداگری . (ناظم الاطباء). خفته و رسته کاری در چوب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به منبت شود.
-
واژههای مشابه
-
منبت کار
لغتنامه دهخدا
منبت کار. [ م ُ ن َب ْ ب َ ] (ص مرکب ) کسی که منبت می سازد و کنداگر. (ناظم الاطباء). رجوع به منبت و مدخل بعد شود.
-
منبت گاه
لغتنامه دهخدا
منبت گاه . [ مَم ْ ب َ ] (اِمرکب ) جایی که در آن گیاه می روید. (ناظم الاطباء).
-
حرف منبت
لغتنامه دهخدا
حرف منبت . [ ح َ ف ِ مَم ْ ب َ / ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرف مغرس . رجوع به حرف مغرس شود.
-
جستوجو در متن
-
منبتی
لغتنامه دهخدا
منبتی . [ م ُ ن َب ْ ب َ ] (حامص ) منبت کاری . (ناظم الاطباء). رجوع به منبت شود.
-
فسوسکاری
لغتنامه دهخدا
فسوسکاری . [ ف ُ ](حامص مرکب ) مرصعکاری و منبت کاری . (ناظم الاطباء).
-
نازک کاری
لغتنامه دهخدا
نازک کاری . [ زُ ] (حامص مرکب ) کارهای باریک لطیف مثل گچ بری و باریک سازی های نقاشی . (فرهنگ نظام ). آن کاری نازک است که در گچ بری و زرگری و مانند اینها هویدا می گردد. منبت کاری را هم گویند. (آنندراج ). عمل نازک کار. رجوع به نازک کار شود.
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . (ص نسبی ) شخصی که از او کارها آید. (برهان ). فعال . مفید. کارکن . شدیدالعمل . عامل . فاعل . فاعله . زرنگ . آنکه بسیار کار کند. مرد کاری . گاو کاری : گر تو خواهی که بفلخند ترا پنبه همی من بیایم که یکی فلخم دارم کاری . حکاک .بکار اندرون کاری ِ پ...
-
نقش کند
لغتنامه دهخدا
نقش کند. [ ن َ ک َ ] (ن مف مرکب ) حکاکی شده . منبت کاری شده . که بر آن نقش و نگار کنده باشند : پیش چوب و پیش سنگ نقش کندای بسا گولان که سرها می نهند.مولوی .
-
دامیان
لغتنامه دهخدا
دامیان . (اِخ ) (... فورمان ) از صناع و مهره ٔ مشهور صنعت منبت کاری در ناحیه ٔ اراغوان (اراگون ) اندلس . (الحلل السندسیه ص 311 ج 1).
-
کنده کاری
لغتنامه دهخدا
کنده کاری . [ ک َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) نقشها که به زر و چوب و سنگ و امثال آن کنند. (غیاث ). کنده گری . حکاکی . (فرهنگ فارسی معین ). عمل کنده کار. (از آنندراج ). حکاکی . (ناظم الاطباء). نقش کندن بر ظروف و آلات فلزی . عمل کندن اشکال در اوانی و ظروف و...
-
کنده کار
لغتنامه دهخدا
کنده کار. [ ک َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) شخصی را گویند که در مس و برنج و چوب تخته و امثال آن کنده کاری کندیعنی صورت چیزی بکند و نقش نماید و به عربی آن را منبت گویند. (انجمن آرا). کسی که در برنج و چوب و مس و تخته و نگین و مانند آن نقشها کند و این عمل را کن...
-
شارتر
لغتنامه دهخدا
شارتر. (اِخ ) مرکز شهرستان اور - ئه - لوار واقع در ساحل رود اور در 96 هزارگزی جنوب باختری شهرپاریس . جمعیت آن 28700تن ، و آن اسقف نشین و دارای کلیسای عظمی متعلق به قرون دوازدهم و سیزدهم و دخمه ٔ اموات کلیسا متعلق به قرن یازدهم است و بدانجا پنجره هایی...