کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منبت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منبت
لغتنامه دهخدا
منبت . [ م ُ ن َب ْ ب َ ] (ع ص ) رویانیده شده . (آنندراج ). || نقشهای برجسته ٔ به شکل گیاه و گل و جز آن که بر روی چیزی نقش کنند و هر آنچه در وی کند اگری کرده باشند خواه چوب باشد و یا جز آن . (ناظم الاطباء). به اصطلاح نقاشان و معماران ، نقشی که از زمی...
-
منبت
لغتنامه دهخدا
منبت . [ مَم ْ ب ِ / ب َ ] (ع اِ) رُستن جای . (مهذب الاسماء). رستن گاه گیاه . (منتهی الارب ). رستن گاه گیاه و محل روییدن گیاه . ج ، منابت . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جای روییدن . (آنندراج ) : در آن عرصه زمینی پاک و منبتی گوهری که اهلیت ورزیدن...
-
منبت
لغتنامه دهخدا
منبت . [ مُم ْ ب َت ت ] (ع ص ) رجل منبت ؛ مرد فرومانده در راه از قافله به سبب ماندگی راحله ٔ وی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). فرومانده از قافله .وامانده از کاروان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
منبت
لغتنامه دهخدا
منبت . [ مُم ْ ب ِ ] (ع ص ) رویاننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- منبت لحم ؛ دواها که گوشت رفته ٔ جراحت از نو برویاند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): المنبت اللحم هو الدواء الذی من شأنه ان یحیی الدم الوارد علی الجراحة لحماً لتعدیله مزاجه و عقده ای...
-
واژههای مشابه
-
منبت کار
لغتنامه دهخدا
منبت کار. [ م ُ ن َب ْ ب َ ] (ص مرکب ) کسی که منبت می سازد و کنداگر. (ناظم الاطباء). رجوع به منبت و مدخل بعد شود.
-
منبت کاری
لغتنامه دهخدا
منبت کاری . [ م ُ ن َب ْ ب َ ] (حامص مرکب ) شغل منبت کار و صنعت منبت ساختن و کنداگری . (ناظم الاطباء). خفته و رسته کاری در چوب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به منبت شود.
-
منبت گاه
لغتنامه دهخدا
منبت گاه . [ مَم ْ ب َ ] (اِمرکب ) جایی که در آن گیاه می روید. (ناظم الاطباء).
-
حرف منبت
لغتنامه دهخدا
حرف منبت . [ ح َ ف ِ مَم ْ ب َ / ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرف مغرس . رجوع به حرف مغرس شود.
-
جستوجو در متن
-
منبتی
لغتنامه دهخدا
منبتی . [ م ُ ن َب ْ ب َ ] (حامص ) منبت کاری . (ناظم الاطباء). رجوع به منبت شود.
-
فسوسکاری
لغتنامه دهخدا
فسوسکاری . [ ف ُ ](حامص مرکب ) مرصعکاری و منبت کاری . (ناظم الاطباء).
-
منبتة
لغتنامه دهخدا
منبتة. [ مُم ْ ب ِ ت َ ] (ع ص ) تأنیث منبت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): فی الادویة المنبتة اللحم . (قانون ابوعلی سینا، یادداشت ایضاً). رجوع به منبت شود.
-
قلم رسام
لغتنامه دهخدا
قلم رسام . [ ق َ ل َ رَس ْ سا ] (اِ مرکب ) حکاک و منبت کار به روی برنج . (ناظم الاطباء).
-
رستنگاه
لغتنامه دهخدا
رستنگاه . [ رُ ت َ ] (اِ مرکب ) جای رستن . جای روییدن . منبت . محل روییدن . خله . (یادداشت مؤلف ). عرفج . منبت . (از منتهی الارب ). مَنْبِت شاذ، قیاس مَنْبَت است . (منتهی الارب ) : تدبیر آسان برآمدن دندان کودکان آن است که ارک او را یعنی آن موضع که ر...