کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منافرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منافرة
لغتنامه دهخدا
منافرة. [ م ُ ف َ رَ ] (ع مص ) با کسی به فخر به حاکم شدن . (تاج المصادر بیهقی ). داوری کردن با هم در حسب و نسب یا در نازیدن با هم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مفاخره در حسب و نسب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
واژههای همآوا
-
منافرت
لغتنامه دهخدا
منافرت . [ م ُ ف َ / ف ِ رَ ](از ع ، اِمص ) با کسی نزد حاکم رفتن برای اثبات بزرگی حسب و نسب . (غیاث ). منافرة. رجوع به منافرة شود.
-
جستوجو در متن
-
منافرت
لغتنامه دهخدا
منافرت . [ م ُ ف َ / ف ِ رَ ](از ع ، اِمص ) با کسی نزد حاکم رفتن برای اثبات بزرگی حسب و نسب . (غیاث ). منافرة. رجوع به منافرة شود.
-
مشاجره
لغتنامه دهخدا
مشاجره . [ م ُ ج َ رَ ] (از ع ، اِمص ) منازعه و مناقشه . (ناظم الاطباء). مخاصمه . نزاع . اختلاف . ستیزه . مشاجرت : و آن ایراد قصه ٔ بود که چه رفته است و چه بوده است و خاص بود به مشاجره و منافره . (اساس الاقتباس ص 580).
-
مشایصة
لغتنامه دهخدا
مشایصة. [ م ُ ی َ ص َ ] (ع مص ) همدیگر داوری کردن در حسب و نسب ، یا رمیدن و جدا شدن از یکدیگر. یقال : بینهم مشایصة؛ ای منافرة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). منافرت و رمیدگی و جدائی از یکدیگر. (ناظم الاطباء).
-
نفارة
لغتنامه دهخدا
نفارة. [ ن ُ رَ ] (ع اِ) فرمان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حکم . (اقرب الموارد). || آنچه بگیرد غالب از مغلوب ، یا آنچه حاکم بگیرد از کسی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنچه نافر یعنی غالب در منافرة از مغلوب و منفور بگیرد. ...
-
نفیر
لغتنامه دهخدا
نفیر. [ ن َ ] (ع اِ) گروه مردم از سه تا ده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گروه مردم . (مهذب الاسماء). نفر. کمتر از ده تن ازمردان . (از اقرب الموارد). || گروهی که برای کاری برخیزند. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). قومی که به کاری پیش روند. (منتهی الارب )...
-
علان شعوبی
لغتنامه دهخدا
علان شعوبی . [ ع َل ْ لا ن ِ ش ُ ] (اِخ ) علان ورّاق . وی اصلاً ایرانی است . راویه و عارف به انساب و مثالب و منافرات بود. وی از خواص برامکه بوده و ناسخ بیت الحکمة برای رشید و مأمون و برامکه است . او راست : کتاب المیدان ، در مثالب عرب و هتک و تفضیح آ...
-
اشیری
لغتنامه دهخدا
اشیری . [ اَ ] (اِخ ) ابومحمد عبداﷲبن محمد اشیری . پیشوای اهل حدیث و فقه و ادب در شام و بویژه در حلب بود. عون الدین ابوالمظفر یحیی بن محمدبن هبیرة، وزیر مقتفی و مستنجد از ملک عادل نورالدین محمودبن زنگی درخواست کرد که اشیری را نزد وی گسیل دارد، نورالد...
-
نافر
لغتنامه دهخدا
نافر. [ ف ِ ] (ع ص ) رمنده . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مذکر و مؤنث در وی یکسان است . (منتهی الارب ). که فرار می کند و می رمد و دور می شود. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة) نفرت کننده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ر...
-
نفر
لغتنامه دهخدا
نفر. [ ن َ ] (ع اِ) گروه مردم از سه تا ده . (منتهی الارب ). لغتی است در نَفَر. (از اقرب الموارد). رجوع به نَفَر شود. || ج ِ نافر. (اقرب الموارد). رجوع به نافر شود. || قومی که با تو گریزند یا به کاری پیش آیندیا از یکدیگر گریزند در جنگ . (منتهی الارب )...
-
ابوالوزیر
لغتنامه دهخدا
ابوالوزیر. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) عمربن المطرف بن محمد العبدی الکاتب . او از مردم مرو و از موالی عبدالقیس بود و از این رو او را عبدی گفتندی . وی متقلد دیوان مشرق مهدی و هادی و رشید و کاتب منصور و مهدی خلیفه بود و بروزگار رشید درگذشت و خلیفه بر مرگ او...
-
مناظره
لغتنامه دهخدا
مناظره . [ م ُ ظَ / ظِ رَ / رِ ] (از ع ، اِمص ) با هم نظر کردن یعنی فکر کردن در حقیقت و ماهیت چیزی . با هم بحث کردن . (غیاث ). مجادله و نزاع با همدیگر و بحث با یکدیگر در حقیقت و ماهیت چیزی . (ناظم الاطباء). مناظرة. با هم جواب و سؤال کردن . مباحثه . ...