کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منافذ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منافذ
لغتنامه دهخدا
منافذ. [ م َ ف ِ ] (ع اِ) ج ِ منفذ. (اقرب الموارد). ج ِ منفذ. سوراخها و راهها و معبرها و جایهای روان شدن و جاری گشتن باد و آب و جز آن . (ناظم الاطباء). خلل و فرج . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در تجاویف کاریز اعضا و منافذ جوارح او تردد می کرد. (مرزب...
-
جستوجو در متن
-
آبگیری
لغتنامه دهخدا
آبگیری . (حامص مرکب ) شغل آبگیر حمام . || لحیم کردن ظرفهای فلزین با قلعی یا بستن منافذ آن با موم مذاب . || پرآب کردن حوض و آب انبار و ظروف و اوانی .
-
خلل و فرج
لغتنامه دهخدا
خلل و فرج . [ خ ُ ل َ ل ُ ف ُ رَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) منافذ و سوراخهای ریز چون خلل و فرج بدن .
-
مغری
لغتنامه دهخدا
مغری . [ م ُ ] (ع ص ) چسبنده و لزوجت پیدا کننده . (آنندراج ). چسبنده .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دوای خشکی است که اندکی رطوبت لزجی دارد و به وسیله ٔ آن به منافذ و دهانه ها می چسبد و آن را می بندد و مانع سیلان می گردد و هر چیز لزج سیال چسبنده را چون...
-
مخارق
لغتنامه دهخدا
مخارق . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مَخْرَق . منافذ معتاد در بدن .(از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). سوراخها. شکافها : چنان ساخته بود مخارق گلوی او که چون بادی در زیر او دمیدندی ... (ابوالفتوح ). چنانکه آواز و مزمار به اختلاف مخارق مختلف می شود. (ابوالفتو...
-
مسروب
لغتنامه دهخدا
مسروب . [ م َ ] (ع ص )آن که در دماغ او دخان سیم رسیده محصور کرده باشد. (منتهی الارب ). کسی که در خیاشیم و منافذ او دود نقره داخل شده ، در نتیجه گرفتار «حصر» و تنگی نفس شده باشد. (از اقرب الموارد).
-
خلل
لغتنامه دهخدا
خلل . [ خ ُ ل َ ] (ع اِ) ج ِ خلة. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).- خلل و فرج ؛ سوراخهای بدن . منافذ بدن . مسامات بدن . مفاتیح عرق . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
مدامع
لغتنامه دهخدا
مدامع. [ م َ م ِ ] (ع اِ) محلهای اشک . مجراهای اشک . (فرهنگ فارسی معین ). کنج های چشم . (آنندراج ). دنبال چشم . (فرهنگ خطی ). ج ِ مدمع. رجوع به مدمع شود : بعضی آب صفت از راه منافذ مدامع خرج کند. (سندبادنامه ص 150). || اشکها. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع...
-
مسام
لغتنامه دهخدا
مسام . [ م َ سام م ] (ع اِ) مسام الجسد؛ سوراخهای بن هر موی . (منتهی الارب ). سوراخهای بن موی . (دهار). سوراخها و منافذ بدن ، چون رستنگاههای موی ، و آن را میتوان جمع سُم ّ دانست به معنای سوراخ چون محاسن و حسن ، و یا واحد آن را مَسَم ّ فرض کرد چنانکه و...
-
عینک نه
لغتنامه دهخدا
عینک نه . [ ع َ / ع ِ ن َ ن ِه ْ ] (نف مرکب )کنایه از بخشنده ٔ عینک است . (آنندراج ) : ای چشم سپهر از تو روشن عینک نه دیده های روزن . درویش واله هروی (از آنندراج ).اما در بیت فوق از عینک مراد شیشه و جام شیشه است که بر روزنه ها گذارند تا نور بتابدو گر...
-
صاف کردن
لغتنامه دهخدا
صاف کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جسم مایع یا مسحوقی را از صافی گذراندن . عمل تصفیه . صاف کردن عبارت از آن است که مایعی را از جداری با منافذ خیلی کوچک که بنام صافی موسوم است عبور دهند تا موادی را که به حالت معلق در بر دارداز آن جدا کنند. در داروخانه ه...
-
خورد دادن
لغتنامه دهخدا
خورد دادن . [ خوَرْدْ / خُرْدْ دَ ] (مص مرکب ) در اصطلاح خیاطی ، سرکج و زیادتی یک سوی جامه را کم کم با دوختن مساوی با طرف کم عرض تر کردن . کم کم و رفته رفته از میان بردن فزونی را در دوختن . طوری دوختن که زاید از میان برود. (یادداشت بخط مؤلف ). || خو...
-
صافی
لغتنامه دهخدا
صافی . (اِ) ظرفی که بدان مایعی را تصفیه کنند. پارچه ای که با آن تفاله ٔچیزها گیرند. آلت تصفیه . مصفاة. پالونه . راووق . مِبزل . صافی که در داروسازی جالینوسی از همه بیشتر مورداستفاده قرار میگیرد صافی چین داری است که از کاغذ بدون چسب تهیه شده است و حتی...
-
مفتح
لغتنامه دهخدا
مفتح . [ م ُ ف َت ْ ت ِ ] (ع ص ) گشاینده . بازکننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء) : ای بند مرا مفتح از توسودای مرا مفرح از تو. نظامی .و رجوع به تفتیح شود.- مفتح الابواب . رجوع به مدخل مفتح الابواب در ردیف خودشود.|| (اصطلاح طب ) به اصط...