کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منابع آب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ارکنت
لغتنامه دهخدا
ارکنت . [ اَ ک َ ] (اِخ ) نهری است در سنجاق دراج از ولایت اشکودره از ولایات آرناؤدستان و بمناسبت براقی و سپیدی کفهای آب آن ، این نام بدان داده اند. چه ارکنت در زبان آرناؤد به معنی نقره باشد و در بسیاری از خریطه ها آنرا آرسن یا آرزن ضبطکرده اند. آب ...
-
شادشاپور
لغتنامه دهخدا
شادشاپور. (اِخ ) (استان )یکی از دوازده استان اقلیم عراق : ابن خردادبه و قدامه که در قرن هشتم از اقلیم عراق سخن رانده اند گوینداین اقلیم دوازده ولایت دارد و هریک را استان گویند... این دوازده استان از حیث نهرهایی که آنها را مشروب میکردند و منابع آن نهر...
-
رودبار
لغتنامه دهخدا
رودبار. (اِخ ) از نواحی اطراف تهران و دارای چشمه سارهای متعدد است و بهمین جهت موسوم به رودبار شده است . مرکز آن قریه ٔ پشم ، و دارای سه دره است : دره ٔ پشم که در آن قرای آب نیک و لالان و زایکان واقع هستند و دره ٔ میگون که قرای آن در بندسر و شمشک و می...
-
سمیرم
لغتنامه دهخدا
سمیرم . [ س ِ رُ ] (اِخ ) ناحیتی است مابین عراق و فارس که آب ملخ را از آن ناحیت آورند. گویند: وقتی که این آب را می برند می باید که ظرف آنرا بر زمین نگذارند و نگاه به عقب سر نکنند تا محلی که بمقصد برسند، طیوری چند کوچک پیدا شوند و هر ملخی که در آن ولا...
-
شخولیدن
لغتنامه دهخدا
شخولیدن . [ ش َ/ ش ِ دَ ] (مص ) شخلیدن . شخیلیدن . شپیلیدن . (سروری ).بشخلیدن . بشخولیدن . سوت زدن . سوت کشیدن . صفیر زدن . (برهان ). هشتک انداختن (در تداول مردم قزوین ). صفیر زدن هنگام آب خوردن اسب . (ناظم الاطباء) : می شخولیدند هر دم آن نفربهر اسبا...
-
طبریه
لغتنامه دهخدا
طبریه . [ طَ ب َ ری ی َ ] (اِخ ) (دریاچه ٔ...) دریاچه ٔ بزرگی است در قسمت شمالی فلسطین در حدود دو ولایت بیروت و سوریه و از انتشار نهر اردن (به نام دیگر شریعه ) در دشت غور بعمل آید. مابین 32 درجه و 41 دقیقه و 21 ثانیه و 32 درجه و 53 دقیقه و 27 ثانیه ع...
-
منبع
لغتنامه دهخدا
منبع.[ مَم ْ ب َ ] (ع اِ) چشمه و این صیغه ٔ اسم ظرف است از نبوع که به معنی برآمدن آب است از زمین . (غیاث ) (آنندراج ). محل خروج آب . ج ، منابع. (از اقرب الموارد).چشمه . سرچشمه . (ناظم الاطباء) : هرند جویی است بر در جرجان که منبع آن از کوههای ... منفج...
-
دجلة
لغتنامه دهخدا
دجلة. [ دِ ل َ / دَ ل َ ] (اِخ ) نهر بغداد. (منتهی الارب ). نهرالسلام . رودی که از عراق گذرد و بغداد بر ساحل آن است . اراوند. آروند. اروند. اروندرود. رود که از دیاربکر و موصل و بغداد گذرد و چون متصل به فرات شود ازباب تسمیه ٔ کل به جزء اروندرود گویند ...
-
طرقبه
لغتنامه دهخدا
طرقبه . [ طُ ق َ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای شهرستان مشهد، محدود است از طرف خاوربه بخش حومه ، از باختر به کوه بینالود، از شمال به کوه تخت رستم ، از جنوب به دهستان پیوه ژن . بطور کلی این بخش در دامنه ٔ کوه بینالود و داخل رودخانه های پرآب که از کوه ...
-
ساخالین
لغتنامه دهخدا
ساخالین . (اِخ ) (جزیره ٔ...) و بزبان ژاپنی کارافتو جزیره ای است کوهستانی واقع در مشرق آسیا در اقیانوس کبیر نزدیک به خاک سیبری بین دریای ژاپن و دریای اختسک بمساحت 75360 هزارگز مربع و با 500000 تن سکنه . در این جزیره عده ای از نژاد بومی از سه قبیله ٔ ...
-
داراب
لغتنامه دهخدا
داراب . (اِخ ) نام یکی از بخشهای چهارگانه شهرستان فسا و در جنوب خاوری شهرستان واقع [ است ] . حدود آن بقرار زیر است : از شمال بخش نیریز. از جنوب بخش مرکزی لار. از خاور بخش حاجی آباد شهرستان بندرعباس . از باختر بخش اصطهبانات و بخش مرکزی فسا. قسمت شمالی...
-
سده
لغتنامه دهخدا
سده . [ س ِ دِه ْ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش سده ٔ شهرستان اصفهان ، در دوازده هزارگزی باختر اصفهان واقعشده و خلاصه ٔ مشخصات جغرافیایی آن به شرح زیر است :تاریخ و بانی شهر: قصبه ٔ سده عبارت است از سه ده (فروشان ، ورنوسفادران ، خوزان ) که سابقه ٔ بنای ای...
-
شهرداری
لغتنامه دهخدا
شهرداری . [ ش َ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل شهردار. (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) اداره ای است که در هر شهر برای احداث و پاکیزه نگاه داشتن خیابانها، پارکهای عمومی و روشنائی و تقسیم آب و غیره دائر است و تحت نظر انجمن شهر و به ریاست شهردار به اجرای و...
-
مو
لغتنامه دهخدا
مو. [ م َ/ م ُ ] (اِ) درخت انگور که رز نیز گویند. (ناظم الاطباء). درخت انگور است . (انجمن آرا) (آنندراج ). تاک . رز. تنک . میوانه . انگور. کرم . کرمة. مَیْوْ درخت انگور. درختی است که از میوه ٔ آن استفاده می شود و آن در اغلب نقاط ایران از جمله در جنگل...
-
گالا
لغتنامه دهخدا
گالا. (اِخ ) نام قوم بزرگی است در افریقای شرقی . مسکن و مأوای اصلی آنها در طرف جنوب حبشه است ، اما بنقاط داخلی افریقا انتشار یافت ، تا سودان و حتی سودان غربی رفته اند اصل مسکن گالاها در جنوب حبشه است ، از طرف شمال ، با حبشه و از سوی مشرق با اراضی سو...