کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ممیت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ممیت
لغتنامه دهخدا
ممیت . [ م ُ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء). مرگ بخشنده . مقابل محیی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
ممیت
لغتنامه دهخدا
ممیت . [ م ُ ](ع ص ) میراننده . (مهذب الاسماء). هر آن کس و هر آنچه سبب میشود مردن را. مهلک و قاتل . (ناظم الاطباء). کشنده . (یادداشت مرحوم دهخدا): سفاح لقب عبداﷲبن محمدبن عبداﷲبن عباس که ممیت دولت بنی امیه و اول از خلفای عباسیه است . (منتهی الارب ). ...
-
واژههای مشابه
-
ممیت النواصیر
لغتنامه دهخدا
ممیت النواصیر. [ م ُ تُن ْ ن َ ] (ع اِ مرکب ) نام قسمی از آلات برنده ٔ جراحان ، یعنی دستکاران . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
جستوجو در متن
-
مماویت
لغتنامه دهخدا
مماویت . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُمیت و مُمیتة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ِ ممیت . (آنندراج ). رجوع به ممیت شود.
-
ممیتة
لغتنامه دهخدا
ممیتة. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) فرزندمرده . مؤنث ممیت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
یاسر
لغتنامه دهخدا
یاسر. [ س ِ ] (اِخ ) محمدبن ابراهیم یاسر ذوالحاجتین اول کسی است که باابوالعباس سفاح بن محمدکه ممیت دولت بنی امیه است بیعت کرده «فحکمه کل یوم فی حاجتین ». (منتهی الارب و تاج العروس ).
-
جان برآرنده
لغتنامه دهخدا
جان برآرنده . [ جام ْ ب َ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) گیرنده ٔ جان . جان بدرآورنده . کشنده . ممیت . مقابل جان بخش : به دادآفرینی که دارنده اوست همان جان ده و جان برآرنده اوست .نظامی .
-
محیی
لغتنامه دهخدا
محیی . [ مُح ْ ] (ع ص ) زنده کننده . حیات بخش . مقابل ممیت . احیأکننده : خلف شایسته باشد و محیی ذکر و مبقی نام . (سندبادنامه ص 146). || (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء).
-
مهلک
لغتنامه دهخدا
مهلک . [ م ُ ل ِ ](ع ص ) کشنده . ممیت . میراننده و هلاک کننده . (آنندراج ). قاتل . متبر : به علتهای مزمن و دردهای مهلک گرفتار گشته . (کلیله و دمنه ). بعد از آن ملاحده ٔ مخاذیل برکیارق را کارد زدند مهلک نبود و اثر نکرد. (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 36). || نی...
-
میراننده
لغتنامه دهخدا
میراننده . [ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) نیست کننده . از میان برنده . متوفی [ م ُ ت َ وَف ْفی ]. کشنده . (از یادداشت مؤلف ). ممیت . (السامی فی الاسامی ). مقابل محیی : بزرگ است و غالب ، دریابنده است و قاهر و میراننده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316). گفت الهی...
-
اسماءالحسنی
لغتنامه دهخدا
اسماءالحسنی . [ اَ ئُل ْ ح ُ نا ] (ع اِ مرکب ) اسماء خدای تعالی که نود و نه اسم باشد. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 2 ص 493). در تفسیر و ﷲ الاسماء الحسنی فادعوه بها آرد: ابوهریره روایت کرده از رسول (ص ) که گفت : ان ﷲ تسعة و تسعین اسماً مائة غیر واحدة من احص...
-
کشنده
لغتنامه دهخدا
کشنده . [ ک ُ ش َ دَ / دِ ] (نف ) دژخیم . میرغضب . (یادداشت مؤلف ) : برآشفت از آن پس به دژخیم گفت که این هر دو را خاک باید نهفت کشنده ببرد آن دو تن را دوان پس پرده ٔ شاه نوشیروان . فردوسی . || قتال . مهلک . ممیت . مقابل محیی . مقابل زندگی بخش . متلف...
-
جانگزای
لغتنامه دهخدا
جانگزای . [ گ َ ] (نف مرکب ) جانگزا. زهر و امثال آن . (شرفنامه ٔمنیری ). نابودکننده ٔ روح . برابر جان فزای . کشنده . ممیت . جانگزا : چون باد دمان از پسش سوفرای همی تاخت با نیزه ٔ جانگزای . فردوسی .جهان جانگزای است و او جانفزای جهان گم کننده ست و او ر...