کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ممدودة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ممدودة
لغتنامه دهخدا
ممدودة. [ م َ دَ ] (ع ص ) مؤنث ممدود. رجوع به ممدود شود. کشیده . بلند.- الف ممدودة ؛ الف بلند و کشیده . مقابل الف مقصورة یا الف کوتاه .
-
جستوجو در متن
-
ضلیلی
لغتنامه دهخدا
ضلیلی . [ ض َ لی لا ] (اِخ ) نام جایگاهی است (ابن القطاع آن را در ابنیه ٔممدوده آورده و ضلیلاء گفته است ). (معجم البلدان ).
-
اتا
لغتنامه دهخدا
اتا. [ اَ] (ترکی ، اِ) در ترکی بمعنی پدر است و در بعض کلمات چون مزید مقدمی آید، مانند اتابک و اتابای و اتاتورک و در بعض لهجه ها به ألف ممدوده تلفظ شود (آتا).
-
اموس
لغتنامه دهخدا
اموس . [ اَ ] (اِ) تخمی باشد که بر روی نان پاشند و آنرانان خواه گویند، و با همزه ٔ ممدوده هم بنظر آمده است . (برهان قاطع) (آنندراج ). و رجوع به نان خواه شود.
-
خرنبا
لغتنامه دهخدا
خرنبا. [ خ َ رَم ْ ] (اِخ ) نام ناحیه ای است بین حلب و روم . (از معجم البلدان ). در منتهی الارب این کلمه بصورت خرنباء (با الف ممدوده ) آمده و آن موضعی است از سرزمین مصر.
-
استر
لغتنامه دهخدا
استر. [ اَ ت َ ] (اِ)آن جامه که زیر ابره ٔ قبا و امثال آن بدوزند و بمد همزه برای ضرورت نظم خوانده اند. (مؤید الفضلاء). و این گفته بر اساسی نیست ، چه اصل آستر است با الف ممدوده نه همزه ٔ مفتوحه . آستر و بطانه ٔ جامه . (برهان ).
-
آخته
لغتنامه دهخدا
آخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) اَخْته . آهخته . آهیخته . کشیده . برکشیده . آهنجیده . لنجیده . مسلول . مشهر. بیرون کرده . برآورده . بیرون کشیده . مستخرج . || درازکرده . ممدود. ممدوده . مبسوط. || برافراشته . مرفوع . بلندکرده . برفراشته . || بردوخته به (چ...
-
ملاء
لغتنامه دهخدا
ملاء. [ م ُل ْ لا ] (از ع ، ص ) بسیار پر یعنی پر بسیار از علم . مأخوذ از ملؤ، که به معنی پری است چنانکه کُبّار به معنی بسیار بزرگ . فارسیان این قسم الف ممدوده را مقصوره خوانند مگر در اضافت و وصفیت . (از غیاث ). و رجوع به مُلاّ شود.
-
اهک
لغتنامه دهخدا
اهک . [ اَ هََ ] (اِ) آهک را گویند و به عربی کلس و نوره خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (شعوری ). با الف ممدوده : کس چو ز دنیا نبرد سیم و زرپس چه زر و سیم و چه سنگ و اهک . سوزنی .گند دود چراغ و گند اهک هر دو هستند علت سرسام . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).و ...
-
تأنیث معنوی
لغتنامه دهخدا
تأنیث معنوی . [ ت َءْ ث ِ م َ ن َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) به اصطلاح نحویان اسمی که در آن از علامات تأنیث که تای فوقانی در آخر، [یا] الف ممدوده و مقصوره است ، نباشد. مگر در استعمال عرب ضمیر مؤنث بسوی آن راجع کنند یا علم مؤنث باشد که در آن علامات...
-
ذونهدی
لغتنامه دهخدا
ذونهدی . [ ] (اِخ ) ابن القرطبه ، فی مقصوره و ممدوده (فعلی ) و (فعلاء) باختلاف معنی ، ذونهدی موضع. و امراءة نهداء عظیمة النهدین و ارض نهداء، کریمة مرتفعة - انتهی کلامه . (المرصع). و هم در حاشیه ٔ المرصع خطی آمده است : ذویهدی بیاء فی اوله ذکره عالم ال...
-
قلعه ٔ الموت
لغتنامه دهخدا
قلعه ٔ الموت .[ ق َ ع َ ی ِ اَ ل َ ] (اِخ ) نام قلعه ای در قهستان دیلم که حسن بن زید در شهور ستة و اربعین و مأتین (246 هَ . ق .) بنا کرده و در اصل آله موت است یعنی آشیانه ٔ عقاب چه آله به الف ممدوده و لام مضموم عقاب است و موت آشیانه و منیر در کارستا...
-
اسقاله
لغتنامه دهخدا
اسقاله . [ اِ ل َ ] (معرب ، اِ) دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: اسقاله . سقالة. اصقالة. اسکلة (ج ، اَساکل ) (از اسپانیائی ). بندر. پل متحرک بین ساحل و کشتی .(در قاموس ادریسی ). ج ، اساقل یا اساقیل . در الف لیلة و لیلة چ برسلاو که بجای «الاساقی » باید «الا...
-
اشکوخیدن
لغتنامه دهخدا
اشکوخیدن . [ اَ / اِ دَ ] (مص ) لغزیدن . زلت . مصدر اشکوخ است که لغزیدن و بسر درآمدن و افتادن باشد، چه اگر کسی پایش از پیش به دررود و بیفتد گویند اشکوخید. (برهان ). لغزیدن و بسر درآمدن است . در بعض فرهنگها لغزیدن و برپا خاستن است ، با الف ممدوده آشکو...