کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ملکزمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
زمان
لغتنامه دهخدا
زمان . [ زَ ] (اِ) بمعنی فوت و موت و مرگ باشد. (برهان ). بمعنی مرگ باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (از غیاث ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). موت . مرگ . اجل . (ناظم الاطباء). زمانه : ترا خود زمان هم به دست من است به پیش روان من این روشن است . فردوسی .ز توران ...
-
زمان
لغتنامه دهخدا
زمان . [ زِم ْ ما ] (اِخ ) نام جد الفند زمانی و نام الفند سهل بن شیبان بن ربیعةبن زمان بن مالک بن صعب بن علی بن بکربن وائل یا زمان بن تیم اﷲبن سهل است و از ایشان است : عبداﷲ زمانی بن سعید تابعی است و اسماعیل زمانی بن عباد و محمدزمانی بن یحیی بن فیاض ...
-
زمان
لغتنامه دهخدا
زمان . [ زِم ْ ما ] (اِخ )ابن کعب بن أود. جدی است جاهلی . (از اعلام زرکلی ).
-
زمان
لغتنامه دهخدا
زمان . [ زُم ْ ما ] (ع ص ، اِ) صاحب منتهی الارب در ذیل «ز م م » آرد: زمان کرمان گیاه بالیده و بلند. ولی ظاهراً زمام است که تحریف شده است . رجوع به زُمّام شود.
-
ملک
لغتنامه دهخدا
ملک . [ م َ ] (ع مص ) بازداشتن ولی زن را از نکاح . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خمیر سخت و نیکو کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). نیک سرشتن آرد. (المصادر زوزنی ): ملک العجین ملکاً؛ نیکو خمیر شد و...
-
ملک
لغتنامه دهخدا
ملک . [ م َ / م ِ / م ُ / م َ ل َ ] (ع اِ) آبخور و چراگاه و شتر با چاه که بکنند و بگذارند در وادی . (منتهی الارب ): ما له فی الوادی ملک ؛ یعنی مر او را در وادی آبخور و چراگاه و مال و شتر و چاهی که برای خود کنده باشد نیست . (ناظم الاطباء) (از اقرب الم...
-
ملک
لغتنامه دهخدا
ملک . [ م َ / م ُ ] (ع اِ) لاذهبن فاما ملک و اما هلک ؛ یعنی هرآینه می روم یا بزرگی و عظمت است در آن و یا هلاکت . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
ملک
لغتنامه دهخدا
ملک . [ م َ ل َ ] (ع اِ) فرشته . ج ، ملائکة. املاک . (مهذب الاسماء). فرشته . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). فرشته . ج ، ملائکة. ملائک . (ناظم الاطباء). سروش . فرشته . فریشته . فرسته . روح . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جسم لطیف نورانی که...
-
ملک
لغتنامه دهخدا
ملک . [ م َ ل ِ ] (اِخ ) نامی از نامهای صفات الهی . خدای تعالی . خدای متعال . ملک العرش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وز تو بپذیراد ملک هرچه بدادی وز کید جهان حافظ تو باد جهاندار. منوچهری .ز جاه صاحب عادل ملک بگردانادگزند چشم بد و طعن حاسد وعاذل . ...
-
ملک
لغتنامه دهخدا
ملک . [ م َ ل ِ / م َ ] (ع اِ) پادشاه . ج ، ملوک . املاک . (منتهی الارب ). پادشاه .(آنندراج ). پادشاه ... و بعضی نوشته که به زمانه ٔ قدیم امیر را نیز می گفتند. (غیاث ). دارای مملکت و پادشاهی و پادشاه . (ناظم الاطباء). آنکه از طریق استعلا، سلطنت بر ام...
-
ملک
لغتنامه دهخدا
ملک . [ م ِ ] (اِ) سپیدی بن ناخن باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 297). سفیدیی راگویند که در بن ناخنها پدید آید، و بعضی گویند نقطه های سفید است که بر ناخن افتد. (برهان ) (از آنندراج ). سپیدی مانند هلال که در بن ناخنها می باشد و نقطه های سپیدی که بر ناخن...
-
ملک
لغتنامه دهخدا
ملک . [ م ِ ](ع اِ) ملک [ م ُ / م ِ ] . رجوع به همین کلمه شود.- ملک یمین ؛ (اصطلاح فقه ) به معنی کنیز و غلام چه یمین در لغت به معنی غلبه است و غلام و کنیز از غلبه ٔ اسلام می آیند... مجازاً غلام و کنیز زرخرید رانیز ملک یمین گویند. (غیاث ) (آنندراج )....
-
ملک
لغتنامه دهخدا
ملک . [ م ِ / م ُ ] (ع اِ) مأخوذ از تازی ، هرآنچه در تصرف کسی باشد و مالک آن بود. (از ناظم الاطباء). دارائی . هستی . آنچه در تصرف کسی باشد چون خانه و باغ و مزرعه و امثال اینها. ج ، املاک . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هر چیزی که ملک من است ... ی...
-
ملک
لغتنامه دهخدا
ملک . [ م ُ ] (اِ) کلول باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 253). دانه ای باشد بزرگتر از ماش و آن را پزند و خورند و به عربی جلبان خوانند. (برهان ) نوعی از غله باشد بزرگتر از ماش که حیوانات را فربه کند و به گاو دهند و به عربی جلبان گویند. (انجمن آرا) (آنندر...
-
ملک
لغتنامه دهخدا
ملک . [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کلیبر است که در بخش کلیبر شهرستان اهر واقع است و 215 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).