کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ملوکیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ملوکیه
لغتنامه دهخدا
ملوکیه . [ م ُ کی ی َ / ی ِ ] (اِ) رجوع به ملوخیا و خبازی شود.
-
جستوجو در متن
-
دبوکی
لغتنامه دهخدا
دبوکی . [ دَ ] (اِ) دبوسک . گل نان کلاغ که بعربی خبازی گویند. (برهان ). خبازی . || بعضی گویند پنیرک است و آن نباتی باشد آفتاب پرست چه بهر طرف که آفتاب رود آن نبات روی بجانب آفتاب دارد و بعربی ملوکیه خوانند. (برهان ). ملوکیه . و رجوع به فرهنگ شعوری ج ...
-
ملوخیا
لغتنامه دهخدا
ملوخیا. [ م ُ ] (اِ) به لغت گیلان نوعی از گل خبازی باشد و آن را به شیرازی خطمی می گویند و به ملوکیه مشهور است . (برهان ) (آنندراج ). ملوکیا نیز گویند نوعی از خبازی است . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 332). نوعی از خبازی . (ناظم الاطباء). نوعی از خط...
-
پنیره
لغتنامه دهخدا
پنیره . [ پ َ رَ / رِ ] (اِ) پنیرک . خبازی . ملوکیه . نان کلاغ . و صاحب برهان گوید که آفتاب گردک را نیز گویند که نیلوفر است و جانوری هم باشد که به سریانی حربا گویند. لکن این دو معنی اخیر هر دو غلط است و از ترجمه ٔ پنیره به آفتاب گردک به اشتباه افتاده...
-
پنیرک
لغتنامه دهخدا
پنیرک . [ پ َ رَ ] (اِ مرکب ) گیاهی است که در مناطق معتدله روید با گلی سرخ و روشن و در طب بکار است . و شبیه به خطمی با برگهای خرد و همیشه میل به جانب آفتاب دارد و با گردش آفتاب بگردد. در فرهنگ اسدی خطی آقای نخجوانی آمده است : پنیرک گیاهی است ستبر و ب...
-
خبازی
لغتنامه دهخدا
خبازی . [ خ ُب ْ با ] (ع اِ) گیاهی است شبیه به خطمی و آنرا «خطمی کوچک » و «دبوسک » و «دبوکی » و «باب سنجاب » و «خبیز» نیز میگویند . (از ناظم الاطباء). نوعی از خطمی باشد و آنرا شیرازیان خطمی کوچک خوانند معتدل است . بر گزیدگی زنبور ضماد کنند نافع باشد....
-
آفتاب پرست
لغتنامه دهخدا
آفتاب پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) آنکه آفتاب را چون خدائی یا قبله ای نیایش کند. مشمِّس . (السامی فی الاسامی ). عابدالشمس . پرستنده ٔ آفتاب . خورشیدپرست . || (اِ مرکب ) حربا. بوقلمون . خامالاون . حجل . حربایه . آفتاب گردک . اسدالارض . روزگردک . پژمره...
-
جبسین
لغتنامه دهخدا
جبسین . [ ج َ / ج ِ ] (معرب ، اِ) گچ را گویند که بدان خانه سفید کنند و معرب جصین است . (آنندراج ). شاروق . کج . (از دزی ). هو حجرالجص صفایحی ابیض مشف و اذا احرق ازداد لطافة. (مقاله ٔثانیه از کتاب ثانی قانون ابوعلی چ طهران ص 175).در مخزن الادویه بفتح ...
-
کحل
لغتنامه دهخدا
کحل . [ ک ُ ] (ع اِ) مال بسیار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مال بسیار. یقال : لفلان کحل و لفلان سواد؛ ای مال کثیر. (اقرب الموارد). || سنگ سرمه . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) : هر چه از جنس زمین بود چون کحل و زرنیخ و گچ ... تیمم بر آن روا بی...
-
ضماد
لغتنامه دهخدا
ضماد. [ ض ِ ] (ع اِ) مرهم . (دهار) (زمخشری ). مرهم جراحت . (مهذب الاسماء). دارو که بر جراحت نهند. ادویه با مایعی درآمیخته که بر عضوی نهند. دواهای زفت که محتاج به بستن است برخلاف طلاء. دارویی که به آب یا بچیزی رقیق دیگر سرشته بر اندامی پهن کنند، وآن ر...