کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ملموس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ملموس
لغتنامه دهخدا
ملموس . [ م َ ](ع ص ) لمس شده . به دست سوده شده . (از ناظم الاطباء). ببسائیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وآنکه را بد ز پیل ملموسش دست و پای سطبر پر بؤسش گفت شکلش چنانکه مضبوط است راست همچون عمود مخروط است . سنائی .|| اکاف ملموس الاحناء؛ پالان خ...
-
جستوجو در متن
-
ملموسة
لغتنامه دهخدا
ملموسة. [م َ س َ ] (ع ص ) تأنیث ملموس . ج ، ملموسات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ملموس و ملموسات شود.
-
بسودنی
لغتنامه دهخدا
بسودنی . [ ب َ / ب ِ دَ ] (ص لیاقت ) لمس کردنی . قابل و درخور لمس . ملموس .
-
دست ملوچ
لغتنامه دهخدا
دست ملوچ .[ دَ م ُ ] (ص مرکب ) (از: دست + ملوچ ، به معنی آلوده و ملوث ). دست خورده . دست فرسوده . ملموس به دست . به دست ملوث کرده شده . (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).
-
ملموسات
لغتنامه دهخدا
ملموسات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) مأخوذ از تازی ، چیزهای لمس شده . (ناظم الاطباء). ج ِ ملموسة تأنیث ملموس . ببسوده ها. مقابل مبصرات و مذوقات و مسموعات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : لذت گوش در آوازهای خوش است و موزون و لذت شم در بویهای خوش ... و لذت لم...
-
دست فرسوده
لغتنامه دهخدا
دست فرسوده . [ دَ ف َ دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) دست فرسود. فرسوده شده با دست . (ناظم الاطباء). ملموس . دست زده : دست فرسوده ٔ مفارقت عزیزان و پای سوده ٔ مصیبت نیک مردان شده است . (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 212). رجوع به دست فرسود شود.
-
مدرک
لغتنامه دهخدا
مدرک . [م َ رَ ] (ع اِ) سند. دلیل . حجت . سند مکتوب یا دلیل ملموس و مشهودی که برای اثبات دعوی به محکمه و قاضی عرضه کنند. ج ، مدارک . نیزرجوع به مدارک شود. || مأخذ. منبع. کتاب و نوشته ای که مطلبی از آن نقل شده است . ج ، مدارک .- مدرک تحصیلی ؛ گواهی ...
-
ابن دیصان
لغتنامه دهخدا
ابن دیصان . [ اِ ن ُ دَ ] (اِخ ) پدر او نهامه و مادرش نهشیران است (154-222 م .). دیصان رودی است که بر رُها (اورفه ) گذرد و نام ابن دیصان مأخوذ از اسم آن رود باشد. پدر او از هیاطله و در دربار معنو پرورش یافته و با پسر او ابگر در یک جا درس خوانده دانش...
-
دستمال
لغتنامه دهخدا
دستمال . [ دَ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) دست مالیده . مالیده شده به دست . مالیده به دست . هرچه به دست مالند. (شرفنامه ). با دست مالیده شده . مالیده ٔ دست . ملموس دست : همه تن چشم و سوی تو نگران کعبتین وار دستمال توایم . خاقانی .منم که همچو کمان دستمال ت...
-
اعتماد
لغتنامه دهخدا
اعتماد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بشب سیر کردن گرفتن ، یقال : اعتمد لیلته ؛ بشب سیر کردن گرفت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بشب بر مرکب سیر سوار شدن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || تکیه نمودن برکسی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة)...
-
مثل زدن
لغتنامه دهخدا
مثل زدن . [ م َ ث َ زَ دَ ] (مص مرکب ) تمثل . داستان زدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مطلبی را به عنوان مثل بیان کردن . مثل آوردن . مثل نقل کردن : مثل زنند که جوینده ٔ خطر بی حزم به آرزوی خطر در شود به چشم خطر. عنصری .مثل زنند که را سر بزرگ درد بزر...