کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ملدم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ملدم
لغتنامه دهخدا
ملدم . [ م ِ دَ ] (ع اِ) ملدام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به ملدام شود. || (ص ) گران احمق . (مهذب الاسماء). گول گران پرگوشت و گران استخوان . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ام ملدم ؛ کنیت تب . (مهذب الاسماء) (منته...
-
ملدم
لغتنامه دهخدا
ملدم . [ م ُ ل َدْ دَ ] (ع ص ) ثوب ملدم ؛ جامه ٔ پیوندی است . (مهذب الاسماء). جامه ٔ درپی زده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). جامه ٔ کهنه . (از ذیل اقرب الموارد). مرقع. درپی کرده .وصله زده . پینه کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
واژههای مشابه
-
ام ملدم
لغتنامه دهخدا
ام ملدم . [ اُم ْ م ِ م ِ دَ ] (ع اِ مرکب ) تب دائمی . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). تب . (مهذب الاسماء)(از المرصع) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || داهیه . با ذال معجمه نیز دیده شده . (از المرصع).
-
جستوجو در متن
-
ام ملذم
لغتنامه دهخدا
ام ملذم . [اُم ْ م ِ م ِ ذَ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به ام ملدم شود.
-
ملدام
لغتنامه دهخدا
ملدام . [ م ِ ] (ع اِ) سنگ که بدان خسته ٔ خرما کوبند جهت علف ستور. مِلدَم . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). سنگی که بدان ، جهت خوراک ستور، هسته ٔ خرما کوبند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملدم شود.
-
مغمزه
لغتنامه دهخدا
مغمزه . [ م ُ غ َم ْ م ِ زَ / زِ ] (از ع ، ص ) تأنیث مغمز. زن مشت و مال کننده : و ام ملدم ، به پایمالی ملازم فراش گشت تا پایی که در دست چنین مغمزه ای اسیر باشد از سر مسافرت برخیزد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 285). و رجوع به مُغَمِّز و مغمزی شود.
-
مرقع
لغتنامه دهخدا
مرقع. [ م ُ رَق ْ ق َ ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی از ترقیع. رجوع به ترقیع شود. || اکثر استعمال آن به معنی ژنده است که آن را بر سر ودوش کشند بطور چادر یا ردائی ، و از این شعر حافظ:در آستین مرقع پیاله پنهان کن که همچو چشم صراحی زمانه خونریز است معلوم می شو...
-
ام
لغتنامه دهخدا
ام . [ اُم م ] (ع اِ) مادر. (ترجمان علامه ، تهذیب عادل ) (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). والده . (اقرب الموارد). مام . ماما. مادر. ننه . دا (در تداول بختیاری ). ج ، اُمّات و اُمَّهات نیز گویند، امات و امهات جمع آن ، یا امهات برای ذوی العقول...