کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ملحقات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ملحقات
لغتنامه دهخدا
ملحقات . [ م ُ ح َ ] (ع اِ) ج ِ ملحقه ، تأنیث ملحق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ملحق شود. || مأخوذ از تازی ، مضافات و ضمیمه ها. || شهرهایی که از دشمن گرفته و آنها را ضمیمه ٔ مملکت خود کرده باشند. (ناظم الاطباء). || آنچه پس از تمام شدن بر ...
-
جستوجو در متن
-
ملحقة
لغتنامه دهخدا
ملحقة. [ م ُ ح َ ق َ ] (ع ص ) تأنیث ملحق . ج ، ملحقات . و رجوع به ملحق و ملحقات شود.
-
زبدین
لغتنامه دهخدا
زبدین . [ زَ ] (اِخ ) از قراء دمشق . (از ملحقات المنجد).
-
راض
لغتنامه دهخدا
راض . (ص ) زن بمزد. (ملحقات لغت فرس اسدی ). || زنی را گویند که پنهانی قحبگی کند. (ملحقات لغت فرس اسدی ). در ملحقات فرهنگ اسدی چاپ اقبال این کلمه را با کلمه ٔ«تاض ». و چند کلمه ٔ دیگر مختوم به «ض » آورده و درباره ٔ یکی از آنها گوید پهلوی است . رجوع به...
-
زاید
لغتنامه دهخدا
زاید. [ ی ِ ] (اِخ ) (شیخ ...) شیخ زائد. قریه ای است در مصر. (از ملحقات المنجد).
-
زبدین
لغتنامه دهخدا
زبدین . [ زَ ] (اِخ ) از قراء صیدا. قریه های دیگری نیز بدین نام وجود دارد. (از ملحقات المنجد).
-
زبدین
لغتنامه دهخدا
زبدین . [ زَ ] (اِخ ) از قراء کسروان در لبنان . (از ملحقات المنجد).
-
پارشکنی
لغتنامه دهخدا
پارشکنی . [ ] (اِ) خواربار. خوراک اندک . قوت لایموت . (تتمه ٔ ملحقات برهان ).
-
جابیز
لغتنامه دهخدا
جابیز. (اِ) کمند باشد و عرب مقود خواند. (ملحقات برهان ). || مفسد و غماز. (ملحقات برهان ). کلمه ای است جعلی (منحوت )،بمعنی دلال میان مرد و زن ، دشنامی است شبیه بجاکش .
-
غاص
لغتنامه دهخدا
غاص . (ص ) مرد مفلس . (ملحقات فرهنگ اسدی چ طهران ص 227).
-
تاض
لغتنامه دهخدا
تاض . (اِ)زنک را گویند، یعنی فاحشه ٔ بمزد. (ملحقات لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 227).
-
دغوشة
لغتنامه دهخدا
دغوشة. [ دَغ ْ وَ ش َ ] (ع مص ) درآمیختن با همدیگر در کارزار یا در بانگ و فریاد،و آن از ملحقات به رباعی است . (از اقرب الموارد).
-
ملاص
لغتنامه دهخدا
ملاص . [ ] (ص ) هرزه گو را گویند به زبان آذربایجان . (ملحقات لغت فرس اسدی چ اقبال ص 227).
-
پای کم داشتن از
لغتنامه دهخدا
پای کم داشتن از. [ ک َ ت َ اَ ] (مص مرکب ) حریف نشدن با. برابری نکردن با. برنیامدن با. (از ملحقات برهان قاطع).