کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ملت پرور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ملت پرور
لغتنامه دهخدا
ملت پرور. [ م ِل ْ ل َ پَرْ وَ ] (نف مرکب ) پرورنده ٔ ملت . پرورش دهنده ٔ ملت . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه در اندیشه ٔ مردم مملکت باشد و در رفاه حال آنان بکوشد.
-
واژههای مشابه
-
هفت ملت
لغتنامه دهخدا
هفت ملت . [ هََ م ِل ْ ل َ ] (اِ مرکب ) اصل هفتادودو ملت هفت ملت است و دیگر ملل منشعبات آن ، و آن هفت اینها هستند: جبری ، قدری ، مشبه ،منزه ، سنی ، شیعی ، خارجی . (از آنندراج ) : یتیمی که ناکرده قرآن درست کتب خانه ٔ هفت ملت بشست . سعدی .کتاب هفت ملت ...
-
ملت پاسبان
لغتنامه دهخدا
ملت پاسبان . [ م ِل ْ ل َ ] (ص مرکب ) پاسبان ملت . آنکه پاسبانی ملت کند. نگهبان ملت : شاه ملت پاسبان را بر فلک هفت سلطان پاسبان بینی به هم .خاقانی .
-
ملت خدائی
لغتنامه دهخدا
ملت خدائی . [ م ِل ْ ل َ خ ُ ] (حامص مرکب ) ملت خدایی . خداوند ملت بودن . بر همه ٔ دین ها فائق آمدن : ز ملت ها برآرد پادشائی به شرع او رسد ملتخدائی . نظامی .و رجوع به ملت شود.
-
ملت دوست
لغتنامه دهخدا
ملت دوست . [ م ِل ْ ل َ ] (ص مرکب ) دوستدار ملت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه مردم کشور را دوست دارد.
-
ملت دوستی
لغتنامه دهخدا
ملت دوستی . [ م ِل ْ ل َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی ملت دوست . و رجوع به ملت دوست شود.
-
ملت فروز
لغتنامه دهخدا
ملت فروز. [ م ِل ْ ل َ ف ُ ] (نف مرکب ) موجب رواج ملت . موجب رونق کار ملت : افسرخدای خسرو، کشورگشای رستم ملت طراز عادل ، ملت فروز داور. خاقانی .و رجوع به ملت شود.
-
هفتاد و دو ملت
لغتنامه دهخدا
هفتاد و دو ملت . [ هََ دُ دُ م ِل ْ ل َ ] (اِ مرکب ) باید دانست که همگی ملتها هفتادوسه اند، یکی از آن سنت و جماعت و هفتادودو سوای آن در اصل شش گروه اند: رافضیه ، خارجیه ، جبریه ، قدریه ، جهمیه ، مرجیه ،و هر گروهی از اینها این است : فرقه های «رافضیه »...
-
جستوجو در متن
-
رعیت پرور
لغتنامه دهخدا
رعیت پرور. [ رَ عی ی َ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) رعیت پرورنده . که رعایت حال رعیت کند. پادشاهی که به آسایش و رفاه ملت علاقه مند باشد. رعیت نواز. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به رعیت و رعیت پروری شود.- سلطان رعیت پرور ؛ پادشاهی که عموم مردمان مملکت خود را تر...
-
رعیت پروری
لغتنامه دهخدا
رعیت پروری . [ رَ عی ی َ پ َرْ وَ ] (حامص مرکب ) صفت و عمل رعیت پرور. رعایت حال رعیت . (یادداشت مؤلف ). پرداختن به اصلاح امور و تأمین آسایش رعیت و ملت . رعیت نوازی . رجوع به رعیت و رعیت پرور شود.
-
ملک پرور
لغتنامه دهخدا
ملک پرور. [ م ُ پ َ وَ] (نف مرکب ) پرورنده ٔ ملک . آباد و پررونق کننده ٔ مملکت . آنکه موجب ترقی و تعالی مملکت است : راست گویی خسرو عادل جلال ملت است ازپی توقیع، کلک ملک پرور در بنان . عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 426).ملک از تو فخرگستر و داد از تو ش...
-
گداز
لغتنامه دهخدا
گداز. [ گ ُ ] (اِمص ) عمل گداختن . گدازش . تبش باشد در تن و بیشتر زنان را باشد وقت زادن . (لغت فرس اسدی ). گداختن : چو زهری که آرد به تن در، گدازخرد را بدانگونه بگدازد آز. ابوشکور.اما رود طبیعی آن است که آبهایی بود بزرگ که از گداز برف و چشمه هایی که ...
-
یتیم
لغتنامه دهخدا
یتیم . [ ی َ ] (ع ص ) مرد بی پدر. (منتهی الارب ). کودک بی پدر. (ناظم الاطباء). از آدمیان آنکه پدر از دست داده باشد و به حد مردان نرسیده باشد. (از اقرب الموارد). از آدمی آنکه پدر ندارد. (آنندراج ). طفل بی پدرو گاهی به معنی بی مادر باشد و طفلی که مادر ...