کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ملاصق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ملاصق
لغتنامه دهخدا
ملاصق . [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) متصل و برچسبیده و پیوسته و نزدیک . (ناظم الاطباء) : در همسایگی قصاب باغی بود ملاصق به سرای او. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 134). جایهای ظاهر شدن آب به رودخانه متصل و ملاصق است . (تاریخ قم ص 43). || یار و همدم . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
لسق
لغتنامه دهخدا
لسق . [ ل ِ ] (ع ص ) متصل . ملاصق . لسیق . (منتهی الارب ).
-
لزق
لغتنامه دهخدا
لزق . [ ل ِ ] (ع ص ) (چنانکه لصق و لزج معرب لیز است ) ملاصق و قریب به پهلو. یقال فلان لزقی و یلزقی ؛ ای بجنبی . و داره لزق داری ؛ ای ملاصق . (منتهی الارب ).
-
لصق
لغتنامه دهخدا
لصق . [ل ِ ] (ع ص ) فلان لصقی و بلصقی ؛ یعنی او ملاصق و در جنب من است ، و فلان لصیقی ؛ کذلک . (منتهی الارب ). لِزق .
-
مغ
لغتنامه دهخدا
مغ. [ م ِ] (اِ) مخفف میغ است و آن بخاری است تیره و ملاصق زمین . (برهان ) (آنندراج ). میغ و ابر. (ناظم الاطباء).
-
گران دود
لغتنامه دهخدا
گران دود. [ گ ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از ابر سیاه و تیره . (برهان ) (آنندراج ). || نِزم و آن بخاری باشد غلیظ و ملاصق زمین . (برهان ).
-
تمن
لغتنامه دهخدا
تمن . [ ت َ م َ ] (اِ) میغ را گویند و آن بخاری باشد تاریک ملاصق بر روی زمین و به عربی ضباب خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). میغ و ضباب . (ناظم الاطباء).
-
بثعة
لغتنامه دهخدا
بثعة. [ب َ ع َ ] (ع اِ) گوشت پاره ٔ برآمده بر لب ملاصق دندان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، بُثع.
-
خوزم
لغتنامه دهخدا
خوزم . [ زَ ] (اِ) بخار باشد عموماً. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || نژم را گویند خصوصاً و آن بخاری باشد تاریک و ملاصق زمین . (برهان قاطع). ضباب . (ناظم الاطباء).
-
بلافاصلة
لغتنامه دهخدا
بلافاصلة. [ ب ِ ص ِ ل َ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + لا(نفی ) + فاصله ) بدون فاصله . بدون آنکه فاصله ای (مکانی ) باشد. متصل . (فرهنگ فارسی معین ). ملاصق . || فوراً. (فرهنگ فارسی معین ). بی درنگ . بی آنکه فاصله ای (زمانی ) باشد.
-
مرتصف
لغتنامه دهخدا
مرتصف . [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) رجل مرتصف الاسنان ؛ مرد ملاصق دندان . (منتهی الارب ). که دندانهای وی بهم ملاصق باشند. (ناظم الاطباء). که دندانهایش متقارب و بهم چسبیده باشند. (از متن اللغة). || منضم و پیوسته به یکدیگر. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد)....
-
موتون
لغتنامه دهخدا
موتون . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از وتن . مردی که بریده بود رگ جان او. آن که جراحت بر رگ وتین وی رسیده باشد. (ناظم الاطباء). آن که وتین یعنی رگ درونی ملاصق قلب او مورد اصابت قرار گرفته باشد. (از اقرب الموارد). بر وتین زده شده که رگ دل است . (آنندراج...
-
مجسد
لغتنامه دهخدا
مجسد. [ م ِ س َ ] (ع ص ) جامه ای که ملاصق تن باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). جامه ای که چسبنده به تن باشد. (ناظم الاطباء). جامه ای که پیوسته به تن باشد. و ابن اعرابی گوید: ولاتخرجن الی المساجد بالمجاسد. (از اقرب الموارد). و رجوع به معنی دوم ماده ٔ ب...
-
تژم
لغتنامه دهخدا
تژم . [ ت َ / ت ِ ](اِ) میغ را گویند و آن بخاری باشد ملاصق زمین و به کسر اول هم آمده است . (برهان ). میغ و تزم و بخار. (ناظم الاطباء). بر وزن عزم که در برهان آورده تصحیف و خطا است و اصل تژم است و خواهد آمد و بمعنی میغ است .(انجمن آرا) (آنندراج ). و ر...