کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مقیر
لغتنامه دهخدا
مقیر. [ م ُ ق َی ْ ی َ ] (ع ص ) قیراندود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : رهی صعب و شبی تاریک و تیره هوا چون قیر وزو هامون مقیر. منوچهری .از لشکر زنگیش رخ روز مقیروز لشکر رومیش شب تیره مقمر. ناصرخسرو.به لؤلؤ از او فرق گردون مزی...
-
واژههای همآوا
-
مغیر
لغتنامه دهخدا
مغیر. [ م َ ] (ع ص ) شیر که در آن سرخی خون باشد. (منتهی الارب ). شیر به خون آمیخته . (ناظم الاطباء). شیر سرخ به خون آمیخته . (از اقرب الموارد). || آب داده . (آنندراج ). با باران آب داده . (ناظم الاطباء).
-
مغیر
لغتنامه دهخدا
مغیر. [ م ُ ] (ع ص ) جیش مغیر؛ لشکر غارت کننده . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). غارت کننده . (غیاث ) : که حرم با هرچه دارم گو بگیرتا نگیرد حاصل من هر مغیر. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 402).این جوان زین جرم ضال است و مغیرکو مرا بگرفت تو او رامگیر. مولو...
-
مغیر
لغتنامه دهخدا
مغیر. [ م ُ غ َی ْ ی َ ] (ع ص ) از حالی به حالی برگردانیده شده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). دیگرگون و از حالی به حالی برگشته . (ناظم الاطباء) : اگرچه موارد راحات به جراحات ضمیر مکدر بود و چهره ٔ مورد آمال به خدشات احوال احداث مغیر. (نفثة المصدور چ...
-
مغیر
لغتنامه دهخدا
مغیر. [ م ُ غ َی ْ ی ِ ] (ع ص ) تغییردهنده . دیگرگون کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): ذلک بِأن َّ اﷲ لم یک مغیراً نعمة أنعمها علی قوم حتی یغیروا ما بِأنفسهم و أن اﷲ سمیع علیم . (قرآن 53/8). || ناپایدار و بی ...
-
جستوجو در متن
-
ابوشهرین
لغتنامه دهخدا
ابوشهرین . [ اَ ؟ ] (اِخ ) نام موضعی بساحل ایمن فرات بجنوب مقیّر در ناحیه ٔ بابل جنوبی و از آنجا تا مقیر با اسب چهار ساعته راه است . و بدانجا آثار شهری قدیم و بعضی برآنند که آن اطلال شهر اریدو است که بتوریة ذکر آن رفته است و برخی آنرا خرابه های شهر ب...
-
مقمر
لغتنامه دهخدا
مقمر. [ م ُ ق َم ْ م ِ ] (از ع ، ص ) روشن . تابان . درخشان . نورانی . منور : ور جسم تو از نفس بدین صنعت محکم ماننده ٔ قصری شده پرنور مقمر. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 158).خواهم که ز من بنده ٔ مطواع سلامی پوینده و پاینده چو یک در مقمر. ناصرخسرو.از لشکر ...
-
قیر
لغتنامه دهخدا
قیر. (معرب ، اِ) جسم جامد غیرمتبلور سیاه رنگی که سطح شکستگی آن مانندشیشه ناصاف است و در اماکن نفتی قدیمی یافت میشود. ترکیب قیر همان ترکیبات هیدروکربورهای نفت است که درنتیجه ٔ اکسیداسیون حالت جمود پیدا کرده است . قیرهای طبیعی که به نام مومیایی و زفت ر...
-
فرق
لغتنامه دهخدا
فرق . [ ف َ ] (ع اِ) تار سر که راهی است میان موی سر. (منتهی الارب ). راهی در موی سر. (اقرب الموارد). || به کنایت سر را نیز گویند : کیست کز دست فرق مشکینت دست بر فرق چون رباب نداشت . عطار (دیوان چ تفضلی ص 98). || سر و کله ٔ آدمی . (برهان ). سر آدمی یا...
-
لؤلو
لغتنامه دهخدا
لؤلؤ. [ ل ُءْ ل ُءْ ] (ع اِ) مروارید خُرد. مقابل دُرّ و مروارید درشت . دُرّ. گوهر. جوهر . گهر. دانه ٔ مروارید. مروارید. (از ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ). مروارید خوشاب . (مهذب الاسماء). مرجان (پیش تازیان ، به قول اسدی در لغت نامه ). ج ، لا...
-
ذروح
لغتنامه دهخدا
ذروح . [ ذُرْ رو / ذُ ] (ع اِ) باغوجه . (زمخشری ). کوژخار. (مهذب الاسماء). کاغنه . (زمخشری ). آله کلو. (ریاض الأدویة). دکلوک . باغوچه . عروسک . (دهار) (زمخشری ). الاکلنگ . کاوِنه . دارساس ، مگسک . (حبیش تفلیسی ) ذُرّوح . ذُرَّح . ذَروح . ذُرّاح . ذِ...
-
لبیبی
لغتنامه دهخدا
لبیبی . [ ل َ ] (اِخ ) از شعرای معروف اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری است و مسعودسعد وی را اوستاد و سیدالشعرا خوانده در قصیدتی بمطلع:بنظم و نثر گر امروز افتخار سزاست مرا سزاست که امروز نظم و نثر مراست آنجا که گوید و مصراعی از لبیبی تضمین کند:بد...