کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مقوی
لغتنامه دهخدا
مقوی . [ م ُ ق َوْ وا ] (ع اِ) مقوا. (ناظم الاطباء) : ایجاد کلاه نظامی که عبارت است از پوست بخارایی بدون مقوی مشتمل بر کلگی از مخمل سیاه ... (المآثر و الاَّثار ص 129). و رجوع به مقوا شود.
-
مقوی
لغتنامه دهخدا
مقوی . [ م ُ ق َوْ وی ] (ع ص ) توانایی دهنده و تواناکننده . (آنندراج ). قوت دهنده و تواناکننده و استوار و محکم کننده و مضبوطکننده . (ناظم الاطباء). نیرودهنده . نیروبخش . نیروبخشنده . قوت دهنده . که قوت آرد. خلاف مضعف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ||...
-
مقوی
لغتنامه دهخدا
مقوی . [ م ُق ْ ] (ع ص ) ستور توانا وگویند فرس مُقْو و گویند فلان قوی مُقْو؛ یعنی فلان خودش توانا و دارای ستور تواناست . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بی توشه . (مهذب الاسماء). مرد زاد سپری شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) ...
-
واژههای همآوا
-
مغوی
لغتنامه دهخدا
مغوی . [ م َ غ ْ وی ی ] (ع ص ) تهی شکم و گویند بِت ﱡمغویاً؛ یعنی تهی شکم خوابیدم . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
-
مغوی
لغتنامه دهخدا
مغوی . [ م ُغ ْ ] (ع ص ) گمراه سازنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که گمراه می سازد واغوا می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به اغواء شود.
-
جستوجو در متن
-
نیروبخش
لغتنامه دهخدا
نیروبخش . [ ب َ ] (نف مرکب ) مقوی . (یادداشت مؤلف ). || مؤید. (یادداشت مؤلف ). رجوع به نیرو شود.
-
جواهردارو
لغتنامه دهخدا
جواهردارو. [ ج َ هَِ ] (اِ مرکب ) نوعی از سرمه که به آن جواهرات حل کنند، بغایت مقوی بصر است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به جواهر سرمه شود.
-
لیشی
لغتنامه دهخدا
لیشی . (اِ) درختی است که در جنگلهای ایران یافت میشود و برای حیوانات شیرده غذای مقوی است .
-
طباهج
لغتنامه دهخدا
طباهج . [ طَ هَِ ] (معرب ، اِ) فارسی معرب . (ثعالبی ). گوشت در روغن سرخ کرده . || کباب شامی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گوشتی است که در روغنها سرخ کنند. و گویند مراد از او کباب شامی است . مقوی معده و مجفف رطوبت آن و موافق ناقهین قوی المعده و مقوی اع...
-
برش
لغتنامه دهخدا
برش . [ ب َ ] (اِ) معجونی مکیف و مقوی که از افیون و اجزاء چند دیگر کنند بقوام عسل و سطبرتر. معجونی مرکب از بعض مخدرات و ادویه ٔ دیگر که به پیران تجویز می کردند. (یادداشت مؤلف ).- نسخه ٔ برش ، یانسخه های برش ؛ سیاهه ٔ اجزای مرکب کننده ٔ این معجون مک...
-
قنطاریون
لغتنامه دهخدا
قنطاریون . [ ق َ ری یو ] (معرب ، اِ) حشیشی است تلخ مزه مقوی معده و این کلمه دخیل است . (اقرب الموارد). رجوع به قنطوریون شود.
-
مقویات
لغتنامه دهخدا
مقویات . [ م ُ ق َوْ وی ] (ع ص ، اِ) چیزهایی که قوت و توانایی می دهد و توانا می کند. || داروهایی که برقوت و توانایی می افزاید. (ناظم الاطباء). و رجوع به مقوی شود.
-
ساکودانه
لغتنامه دهخدا
ساکودانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) دوائی است معروف که در جزایر زیرباد پیدا میشود. طبیعت آن گرم به درجه ٔ دوم ، و تر به درجه ٔ اول . مقوی و مبهی و منعظ و مسمن بدن است . (مخزن الادویه ) (آنندراج ).