کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقوس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مقوس
لغتنامه دهخدا
مقوس . [ م ِق ْ وَ ] (ع اِ) کمان دان . (زمخشری )(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). غلاف کمان . (مهذب الاسماء). || آن رسن که ببندند و اسبان مسابقت از آنجا رها کنند. ج ، مقاوس . (مهذب الاسماء). رسنی که بدان اسبان رهان را صف کشن...
-
مقوس
لغتنامه دهخدا
مقوس . [ م ُ ق َوْ وَ ] (ع ص ) چیزی که خمیده باشد مانند کمان . (غیاث ) (آنندراج ). کمانی . چون کمان . قوسی . کمان وار. خمیده . خمانیده . چنبری . بخم . منحنی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تیر ز شست سپهر پیر مقوس هم بشود زود و در کمان بنماند. سعید طا...
-
واژههای مشابه
-
جفت مقوس
لغتنامه دهخدا
جفت مقوس . [ ج ُ ت ِ م ُ ق َوْ وَ ] (ترکیب وصفی ) کنایه از طاق ایوان و عمارت باشد. (برهان ) (آنندراج ).
-
چرخ مقوس
لغتنامه دهخدا
چرخ مقوس . [ چ َ خ ِ م ُ ق َوْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از فلک است عموماً. (برهان ) (آنندراج ). چرخ فلک . (ناظم الاطباء) : چرخ مقوس هدف آه تست چنبر دلوش رسن چاه تست . نظامی .|| فلک البروج را گویند خصوصاً. (برهان ) (آنندراج ). منطقةالبروج . ...
-
چفت مقوس
لغتنامه دهخدا
چفت مقوس . [ چ َت ِ م ُ ق َوْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سقف طاق مانند و خمیده چون چوگان . (رشیدی ). و رجوع به چفت شود.
-
واژههای همآوا
-
مغوس
لغتنامه دهخدا
مغوس . [ م ُ غ َوْ وَ ] (ع ص ) اشاء مغوس ؛ خرمابن خردخار دورکرده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
مقاوس
لغتنامه دهخدا
مقاوس . [ م َ وِ ] (ع اِ) ج ِ مِقوَس . (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مقوس شود.
-
کمان وار
لغتنامه دهخدا
کمان وار. [ ک َ ] (ق مرکب ) مانند کمان . چون کمان خمیده و مقوس . چون کمان گوژ و دو تا : هر آن گروه که جستند از آن مصاف چو تیربیامدند کمان وار پشت کرده بخم . امیر معزی .تیر قدش کمان وار خم گرفت . (سندبادنامه ص 188). || (ص مرکب ) مقوس . کمانی . (یادداش...
-
کمانی
لغتنامه دهخدا
کمانی . [ ک َ ](ص نسبی ) قوسی و کج و خمیده . (ناظم الاطباء). مقوس . کمان وار. قوسی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منسوب به کمان . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کمان شود.
-
کمان صفت
لغتنامه دهخدا
کمان صفت . [ ک َ ص ِ ف َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) خمیده مانند کمان . چون کمان مقوس و گوژ : چون قامتم کمان صفت از غم خمیده شدچون تیر ناگهان زکمانم بجست یار.سعدی .
-
حواجب
لغتنامه دهخدا
حواجب . [ ح َ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ حاجب . (ناظم الاطباء). به معنی ابروان : مرا گفت مهمان ناخوانده خواهی قمر چهرگانی مقوس حواجب . حسن متکلم .- حواجب الشمس ؛ کرانه های آفتاب . (آنندراج ). رجوع به حاجب شود.
-
کمان حلاج
لغتنامه دهخدا
کمان حلاج . [ ک َ ن ِ ح َل ْ لا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کمان حلاجی . کمان نداف . و رجوع به کمان (آلت پنبه زدن ) شود.- مثل کمان حلاج (یا) مثل کمان ؛ ابروانی مقوس .- || پشتی خمیده . (امثال و حکم ج 4 ص 1473).