کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقوا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مقوا
لغتنامه دهخدا
مقوا. [ م ُ ق َوْ وا ] (ع اِ) صفحه ٔ ستبر و کلفتی که از چندین لا کاغذهای بیکاره و یا پارچه های کهنه می سازند. (ناظم الاطباء). کاغذی سخت ضخیم که از خمیر کاغذ یا چند لای کاغذ بر یکدیگر دوسیده کنند. تخته گونه ای که از خمیر کاغذ یا کاغذهای برهم نهاده و چ...
-
واژههای مشابه
-
تاج مقوا
لغتنامه دهخدا
تاج مقوا. [ ج ِ م ُ ق َوْ وا ] (اِ مرکب ) تاجی که از مقوا سازند. (آنندراج ).
-
خرده مقوا
لغتنامه دهخدا
خرده مقوا. [ خ ُ دَ / دِ م ُ ق َوْ وا ](اِ مرکب ) قطعات ریز مقوا. قطعات کوچک مقوا که پس از برش بدست می آید و برای مصرف خمیر مقوا بکار رود.
-
جستوجو در متن
-
مقواساز
لغتنامه دهخدا
مقواساز. [ م ُ ق َوْ وا ] (نف مرکب ) آنکه مقوا سازد. سازنده ٔ مقوا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقوا شود.
-
مقواسازی
لغتنامه دهخدا
مقواسازی . [ م ُ ق َوْ وا ] (حامص مرکب ) شغل و عمل مقواساز. || (اِ مرکب ) جایی که مقوا سازند. کارخانه ای که مقوا سازند.
-
مقوایی
لغتنامه دهخدا
مقوایی . [ م ُ ق َوْ وا ] (ص نسبی ) از مقوا. ساخته شده از مقوا: جعبه ٔ مقوایی . جلد مقوایی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- آدم مقوایی یا مثل آدم مقوایی ؛ که نجنبد. که هیچ نکند. (یادداشت ایضاً).
-
مقوی
لغتنامه دهخدا
مقوی . [ م ُ ق َوْ وا ] (ع اِ) مقوا. (ناظم الاطباء) : ایجاد کلاه نظامی که عبارت است از پوست بخارایی بدون مقوی مشتمل بر کلگی از مخمل سیاه ... (المآثر و الاَّثار ص 129). و رجوع به مقوا شود.
-
جزکش
لغتنامه دهخدا
جزکش . [ ج ُ ک َ ] (اِ مرکب ) مقوا و یا قطعه ٔ تیماج دولایی که در آن جزوه و کاغذ گذارند. (ناظم الاطباء).
-
واشر
لغتنامه دهخدا
واشر. [ ش ِ ] (انگلیسی ، اِ) ابزاری است که در ماشین ها و وسایل مکانیکی به کار میرود و بیشتر در بین دوقطعه که روی هم قرار می گیرند گذاشته می شود و جنس آن ممکن است از مقوا، آهن ، مس ، لاستیک و کائوچو باشد.
-
وصلی
لغتنامه دهخدا
وصلی . [ وَ ] (ص نسبی ) منسوب به وصل . پیوندی . اتصالی . || مقابل اصلی . || تخته ای از چوب یا مقوا یا لوح و جز آن که کودکان بر آن مشق خط کنند و نوشتن آموزند. (فرهنگ فارسی معین ).
-
جزگیر
لغتنامه دهخدا
جزگیر. [ ج ُ ] (اِ مرکب ) آلتی که کتاب را در وقت خواندن و یا نوشتن باز نگاه میدارد. || جُزکَش ، به معنی مقوا یا قطعه ٔ تیماج دولایی که در آن جزوه و کاغذ گذارند. (ناظم الاطباء). رجوع به جزکش شود.
-
جلدسازی
لغتنامه دهخدا
جلدسازی . [ ج ِ ] (حامص مرکب ) غلاف ساختن کتاب را. استوار ساختن کتاب در پاره ای از چرم یا مقوّا. عمل و شغل ساختن جلد. || (اِ مرکب ) محل ساختن جلد.
-
قوتی
لغتنامه دهخدا
قوتی . (ترکی ، اِ) حقه و تبنگوی کوچک که نوعاً از چوب تراشند و از نقره و مقوا و جز آن نیز سازندو در آن سنگهای گرانبها و معجون و مانند آن را حفظ کنند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به قوطی شود.