کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مقله
لغتنامه دهخدا
مقله . [ م ُ ل َ / ل ِ ] (ع اِ) تمام کاسه ٔ چشم با سفیدی و سیاهی . (غیاث ). کره ٔ چشم . (ناظم الاطباء). مقله به اندام بینائی که به شکل کره ٔ نامنظم است اطلاق می گردد و آن را کره ٔ چشم نیز نامند که در درون حفره ٔاستخوانی صورت بنام حدقه جایگزین شده است...
-
واژههای مشابه
-
مقلة
لغتنامه دهخدا
مقلة. [ م َ ل َ ] (ع اِ) سنگی که بدان آب بخش کنند در سفر چون آب کم گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سنگی که در بیابانها چون آب تنگ شود درآوند می اندازند و به قدری روی آن آب می ریزند تا آن را بپوشاند و سپس هر کسی را به اندازه ٔ بهره ٔ خود آب می دهند. ...
-
مقلة
لغتنامه دهخدا
مقلة. [ م ُ ل َ ] (ع اِ) همه ٔ چشم . (مهذب الاسماء). پیه درون چشم جامع سیاهی و سپیدی چشم است یا آن سیاهی و سفیدی چشم است یا سیاهی چشم . ج ، مُقَل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کره ٔ چشم که در آن سپیدی و سیاهی هر دو باشد و سیاهی و سپیدی چشم و سیاهی چشم...
-
ابن مقلة
لغتنامه دهخدا
ابن مقلة. [ اِ ن ُ م ُ ل َ ] (اِخ ) ابوعلی محمدبن علی بن حسین بن مقله . مولد او در سال 272 هَ . ق . به بغداد. او به بادی امر در بعض دواوین خدمت میکرد و راتبه ٔوی شش دینار بود در ماه . و هم عامل خراج بخشی از فارس بود و سپس بخدمت ابی الحسن بن الفرات پی...
-
جستوجو در متن
-
حسین
لغتنامه دهخدا
حسین . [ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن مقلة جد ابوعلی محمدبن مقلة است . رجوع به ابن مقله شود.
-
ابوعلی
لغتنامه دهخدا
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ )محمدبن علی بن حسین بن مقله . رجوع به ابن مقله شود.
-
مقلی
لغتنامه دهخدا
مقلی . [ م ُ ] (ص نسبی ) منسوب به مقله و ابن مقله . || قسمی از تراش و اندام قلم منسوب به ابن مقله . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به زمین عراق دوانزده قلم است هر یکی را قد و اندام و تراشی دیگر و هر یکی را به بزرگی از خطاطان خوانند، یکی مقلی به ابن مق...
-
حسب
لغتنامه دهخدا
حسب . [ ] (اِخ ) شاعره ٔ مَقّله بود. (ابن الندیم ).
-
کاتب
لغتنامه دهخدا
کاتب . [ ت ِ ] (اِخ ) محمدبن علی معروف به ابن مقله . رجوع به ابن مقله و ریحانة الادب ج 3 ص 334 شود.
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن مقلة، مکنّی به ابوالحسین . وزیر المتقی عباسی . رجوع به علی بن ابی علی محمدبن مقله شود.
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن مقله ... رجوع به ابن مقلة ابوعلی ... و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 5 صص 113 - 118 شود.
-
فروع المقلتین
لغتنامه دهخدا
فروع المقلتین . [ ف ُ عُل ْ م ُ ل َ ت َ ] (ع اِ مرکب ) قسمتهای بالای مقلتین . (اقرب الموارد). و مقله کره ٔ چشم است که شامل سیاهی و سفیدی آن است . رجوع به مقلة و مقلتین شود.
-
مقل
لغتنامه دهخدا
مقل . [ م ُ ق َ ] (ع اِ) ج ِ مُقلة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : به آب دولت تو رنگ داده باد وجوه به خاک درگه تو سرمه کرده باد مقل . مسعودسعد.و رجوع به مقلة شود.